بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت محسن قاضی‌زاده

                ـ رمان دن کیشوت ضد سنت است.
ـ در فصل 4 از بازرگانان می‌خواهد به زیبایی معشوقه‌اش دولسینئا، بدون دیدن او، ایمان بیاورند و اذعان کنند: این است مفهوم سنت؛ ایمان به چیزی که نمی‌بینی و نمی‌شناسی.
ـ رمانس‌های‌ سلحشوری نماینده ارزش‌ها و سنت‌های جامعه‌اند: هدف نقد سروانتش‌ قرار می‌گیرند؛ جایگزین نهادهای اجتماعی دیگر.
ـ فصل کتاب‌سوزی از زیباترین فصل‌های کتاب است.
ـ فصل 42 و 43 نوعی نصیحة الملوک دن کیشوت است برای سانچو پانزا که قرار است حاکم جزیزه ارزان‌آباد شود.
ـ‌ در تمام فرم روایت نوعی آشوب و بی‌نظمی فراگیر دیده می‌شود: جهانی آشوب‌زده.
ـ دن کیشوت هم دیوانه است هم انقلابی.
ـ پرسش‌های فلسفی کتاب: چیستی هویت؛ چگونگی شکل‌گیری واقعیت؛ چیستی متن؛ چگونگی کارکرد داستان؛ اختلاف فهم از واقعیت.
ـ کوندرا دن کشوت را با مفهوم سوژه دکارتی مقایسه می‌کند. 
ـ دن کیشوت تابلوی سوژه‌شدگی انسان در عصر جدید است.
ـ دن کیشوت توهم تغییر جهان دارد اما نمی‌داند که دوران حماسه‌های سنت سر آمده.
ـ‌گذشته زوال یافته، اما دن کیشوت هنوز خود را صاحب رسالت می‌داند. اما بازگشت به گذشته ناممکن است.
ـ‌مالیخولیای دن کیشوت نشانه غلبه جهان جدید بر انسان است.
ـ دن کیشوت آرمانگراست. آرمان‌هایش: اصلاح جهان؛ تحقق عدالت اجتماعی؛ عمل اخلاقی در دنیای بی‌اخلاق؛ نجات قرون وسطی از چنگال رنسانس.
ـ بین دن کیشوت و واقعیت یک دیوار فاصله است: خودش.
ـ‌ دن کیشوت یعنی کسی که در دنیای تخیل می‌زید، ولی از خردورزی مدرن بی‌نصیب است.
ـ به قول لوکاچ، دن کیشوت می‌خواست به جنگ شیطان‌های شرور برود، در زمانی که «خدای مسیحی شروع به ترک جهان کرده بود.» باز به قول لوکاچ: «دوران سروانتس دوران واپسین شکوفایی عرفان بزرگ نومیدانه بود.»
ـ‌ اولین فردیت داستانی در دن کیشوت اتفاق می‌افتد.
ـ دن کیشوت مسیح معصوم در دنیان مدرن. با کلاهخود مقوایی و نیزه چوبی. بی هیچ امیدی به درک جهان.
ـ‌ لرد بایرون: «دن کیشوت اندوه‌بارترین رمان دنیاست. چون ما را وا می‌دارد به مغلوب شدن آرمان‌گرایی بخندیم.»
ـ‌ دن کیشوت در پایان رمان: «من به حماقت و دیوانگی خود پی برده‌ام و به جایی رسیده‌ام که دیگر از همه آن‌ها بیزار و متنفرم.» 2/1280
ـ واپسین جمله‌های کتاب: «وی در برابر تمام جهان قد علم کرد و مترسک و لولوی دنیا شد و از قضا آنچه سعادت وی را تأمین می‌کرد همین بود که به دیوانگی زیست و به عاقلی مرد.»
.
یادگاری از کلاس ادبیات و فلسفه استاد شهدادی
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.