یادداشت راضیه ذرتی نژاد
دیروز
این کتاب رو تمام کردم و بعد از مدت ها حس میکنم از تمام شدنش ناراحتم، ناراحتم که دیگه نمیتوانم با تصور صدای آقای بهمن بیگی، سفر نامه مسیرِ جان گرفتن اموزش عشایری رو بخونم و در قلبم هضمش کنم و به خاطرِ روحم بسپارمش . ناراحتم که دیگه نمیتونم با تصور اون چادر سفید با پرچم روی قله اش، میونِ چادر های سیاه ایلی، از پیشرفت و رقابت جویی بچه های مدارس عشایری بخونم. ولی خوشحالم، خوشحالم که این مرد رو با خوندن این کتاب بیشتر شناختم و باعث شد یک شعله درونم مشتعل بشه که با وجودش بتونم توی سرمای مسیر اموزش و تربیت، گرم بمونم و گرم نگه دارم وجود بچه های نسل اینده کشورم رو. و در تمام مدت خوندن این کتاب، من داشتم تصور میکردم. لحظه به لحظه و حرف به حرف شرح اتفاقات رو از زبون اقای بهمن بیگی در خیالم می آوردم و کنارش توی دشت های بویراحمد، توی حیاط محوطه دانشسرای عشایری، زیر چادر های سفید و... سیر و سفر میکردم. کاش میشد این کتاب رو به همه ادمهای دنیا بدم تا بخونن و یا از روش فیلمی شاهکار و لایق کتابش بسازن تا چشم های همه این خاطرات رو ببینه و حس کنه. کاش...
(0/1000)
بابک قائدنیا
16 ساعت پیش
0