یادداشت مهدی حیدری

        بعد از خواندن این داستان متوجه می‌شوید که کنراد داستان‌نویس نیست بلکه فیلم‌سازی است بدون دوربین. کنراد حس و حالت را نه از طریق کلمات بلکه از طریق تصویر‌سازی به مخاطبانش منتقل می‌کند. آن هم نه منقطع و منحصر به چند جا بلکه مدام و پیوسته در همه کتاب.
متن فرمی شاعرانه دارد و به گونه‌ای است که انگار کل اثر در حالتی از خلسه نوشته شده است. انتخاب کلمات فقط به گونه‌ای نیست که انتقال‌گر مفاهیم باشند، در عین حال حس، حالت و موقعیت را هم منتقل می‌کنند. وی جای جای کتاب اصطلاحات ناب و مفاهیم فلسفی درهم‌تنیده با شخصیت‌ها را به کار می‌برد که امکان جداکردنشان و منتشرکردنشان به عنوان بریده‌ای از کتاب را از مخاطب می‌گیرد و این خود مزیتی است برای نشان دادن عمق ذات شخصیت‌ها نه نویسنده‌شان.
تصویرسازی‌هایی که کنراد بدان‌ها می‌پردازد دربردارنده‌ و درگیرکننده‌ی همه حواس می‌باشند. بدن را از حالت انفعال خارج کرده و به عنوان موجودی مستقل از خود شخصیت روایت خاص خود برایمان تعریف می‌کند. شاید در بسیاری از داستان‌ها این امر صادق باشد اما در اینجا بسیار پررنگ‌ است. به همین منظور شاید بتوان گفت کنراد از لحاظ ابزاری که برای بیان مفاهیمش استفاده ‌می‌کند (یعنی بدن) بسیار به مرلو-پونتی فیلسوف پدیدارشناس که بعد از او است شباهت دارد حتی اگر مرلو-پونتی با کنراد و آثارش آشنایی ندشته.
اما خود داستان: 
تا حالا با افرادی مواجه شده‌اید که به دلیل تظاهر به داشتن ویژگی‌ای چه مثبت و چه منفی از آن به عنوان اهرم فشاری برای پیشبرد اهدافشان استفاده کنند؟ جیمز ویت سیاه‌پوست ‌کسی که همه عمرش را تظاهر به داشتن بیماری مهلک کرده از این دسته از افراد است. کسی که همواره مرگ ساختگی قریب الوقوع خود را برای اطرافیان یادآوری می‌کند تا با ترساندن‌شان از مرگ و برانگیختن‌ وجدان‌شان و حس دلسوزی‌شان نسبت به خود از زیر کار دربرود. جیمز ویت از همین رو با تحکم و زور با همه رفتار کرده، تحقیر و توهین می‌کند و ناسزا می‌گوید و ملوانان با آنکه از او نفرت دارند ولی جرئت برخورد با او را در خود نمی‌بینند چراکه دل‌شان برای او که درحال مرگ است می‌سوزد. به جز دانکین که او هم ماننده جیمز ویت رذل و متظاهر است و از زیر کار دررو ولی چون بیمار نیست کسی به او توجه نمی‌کند. جالب است که جیمز ویت فقط هم از او خوشش می‌آید چراکه او را ماننده خود می‌بیند ولی بدون مزیت بیماری به همین خاطر از داشتن دست بالا لذت می‌برد.
از قضا دست روزگار هم خالی از شگفتی نیست و بد در کاسه جیمز ویت قرار می‌دهد. بیماری ساختگی حقیقی می‌شود. همه مرگ قریب الوقوع‌اش را قبول می‌کنند الا خود جیمز ویت و بدین طریق سرنوشت از کمدی خود پرده برمی‌دارد.
      
49

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.