یادداشت مهلا

مهلا

مهلا

1404/5/29

        این کتاب برای من یه سفر بود. شاید نه از اون سفرهایی که همه لحظه‌هاش هیجان‌انگیزه، ولی یه جاده طولانی و عجیب که پر از توقف‌های غیرمنتظره‌ست. شنیده بودم قراره کتاب ساده‌تری باشه و توقع بالایی نداشتم، ولی بازم غرق شدم.
جوجو مویز همیشه یه جوری می‌نویسه که انگار کنارت نشسته و داره قصه میگه؛ با توصیف‌هایی که من عاشقشم و شخصیت‌هایی که یا شبیه هیچ‌کس نیستن یا عین همه‌ی آدمای دور و برن.

کاراکترها تا حدودی هنجارشکن بودن، اما من هیچوقت اینجور آدمی نبودم. با این حال تونستم کنار‌شون زندگی کنم، به دلخوری‌هاشون فکر کنم، به عشق‌هاشون لبخند بزنم و حتی غصه‌هاشون رو حس کنم. عجیب بود که حس کردم یه جورهایی منو پرت کرد به کتاب «خلیج نقره‌ای»؛ هم لوکیشن‌های خاصش، هم عشق‌هایی که قدیمی اما تازه بودن، پر از تنش و گاهی آتشین.

یه چیزی که همیشه درباره‌ی مویز دوست دارم اینه که آخر کتاباش یه جور گرما توی دلم می‌ذاره، حتی اگه پایانش شوکه‌کننده باشه. انگار یه بخاری روشن می‌کنه وسط زمستون. شاید به خاطر عشقیه که من به نوشته‌هاش دارم، نمی‌دونم. ولی مطمئنم چیزی توی قلمش هست که باعث میشه بعد از تموم شدن کتاب حس کنم یه حفره‌ای توی قلبم به وجود اومده و سریع بخوام با یه کتاب دیگه پرش کنم.

«میوه خارجی» برای من بیشتر از یه داستان، یه حس بود. حس آدم‌هایی که متفاوتن، اما هنوز واقعی‌ان و زنده. آدم‌هایی که میشه دوستشون داشت حتی اگه هیچوقت شبیه‌شون نشیم.
      
7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.