یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
گفتار اندر ستایش موراکامی هفده روز از آخرین رمانی که از موراکامیِ عزیزم خواندم میگذره، امروز ساعت ۵بیدار شدم و برای دویدن از خانه خارج شدم و در حالِ دویدن حس کردم چقدر دلم برای موراکامی تنگ شده و تصمیم گرفتم وقتی برگشتم کتابی که در دستم هست رو بگذارم کنار و یکی از داستانهای کوتاهِ موراکامی رو بخوانم که انتخابِ من همین کتاب بود و موراکامی بدجور من رو شگفتزده کرد. شاید برای خوانندههای عادی کتابی ساده باشه اما برای من و امثال من که ماهها در بینِ رمانهای موراکامی زندگی کردهایم این کتاب مثل دیدنِ یک خوابِ قشنگِ رنگیِ پرستاره بود، استفادهی موراکامی از شخصیتِ «مردِ گوسفندی» که ما در رمانِ «تعقیبِ گوسفندِ وحشی» عاشقش شدیم و دختری که صداش رو ازش گرفتند و ما رو برد به دنیای عجیب و دوست داشتنیِ رمانِ «سرزمین عجایبِ بیرحم و تهِ دنیا» و همچنین سگِ داستان که مارو برد به دنیای رمانِ «کافکا در ساحل» آخخخخخخخخخخ موراکامی تو امروز با قلب من چه کردی!!! من خیلی دوستت دارم آقای موراکامی❤️ گفتار اندر داستانِ کتاب شخصیتِ کتاب یک پسربچهی کتابخوان هست که مادرش بهش یاد داده برای یافتنِ سوالهایی که در ذهنش ایجاد میشه باید به سراغِ کتابها بره و جوابهاش رو با خواندنِ کتاب پیدا کنه. روزی در ذهنِ این پسربچه سوالی شکل میگیره که چطور عثمانیها از مردم مالیات میگرفتند و به دنبالِ یافتنِ این سوال به سراغِ کتابخانهای میره و متصدیِ کتابخانه راهنماییش میکنه که برای یافتنِ کتابِ موردِ نظرش میبایست به انتهای راهپله سمت راست بره و واردِ اتاقِ شماره ۱۰۷ بشه! داستانِ مرموز و دنیایِ رئالیسمِ جادوییِ موراکامی از جایی شروع میشه که پسربچه وارد این اتاق میشه و نهایتا با پیرمردی روبرو میشه که کتابهایی که میخواد رو بهش میده به شرطی که اونها رو همانجا بخونه اما این ظاهرِ ماجراست و پیرمردِ شیطانصفت پسربچه را زندانی کرده تا پس از خواندنِ کتابها سرِ پسربچه را اره کنه و مغزش را که با اطلاعات کتابها مزهدار و لذیذ و خوشمزه شده بخوره تا اینکه مردِ گوسفندی داستان و دخترِ مرموز وارد داستان میشن و ... . کارنامه اگر عاشقانه موراکامی را نمیپرستیدم و ماهها همانطور که گفتم در رمانهایش غرق نبودم به این کتاب ۳ستاره میدادم اما ۴ستاره بهش دادم نه به این دلیل که امروز دلتنگِ قلمش بودم بلکه من را بدجور سورپرایز کرد با شخصیتهایی که در بخشِ ستایش از موراکامی نوشتم و یاد و خاطرهی چند وقت قبل رو برام زنده کرد که چطور می نشستم پای آن رمانها و عاشقانه دنبالش میکردم. این را هم عرض میکنم که یک ستارهای هم که از کتاب کم کردم فقط به این دلیل بود که چون دلم خیلی برایش تنگ شده بود، دلم میخواست آخرِ کتاب موراکامی از مردِ گوسفندی بیشتر بنویسد اما بازهم ناپدید شد و امیدوارم در آینده در کتابهای موراکامیِ عزیز باز هم با مردِ گوسفندی روبرو شوم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.