یادداشت رعنا حشمتی

        «نمی‌دانم درباره‌ی دیروز چه بگویم، همین امروزش هم گذشته و رفته، رنده شده، با تراشه‌های بور ملچ و جای دسته‌ی رنده که توی دست می ماند‌، با صدای خش و خش تیغه که یک میلیمترِ چوب را می‌بَرَد. بعد که روز تمام شد دوباره دستم جای خودش را روی دسته‌ی بومرنگ و شانه‌ی ماریا پیدا می‌کند. دیروز تکه‌ای از رول کاغذ است که نوشته و لوله‌اش کرده‌ام، می‌پرسم ماریا، عشقی که توی ترانه‌ها حرفش هست همین است؟ می‌گوید: "نه، آن عشق عشقِ پر از غم و حسرت است، پر از اشک و آه و مبارزه ست." چیزهایی را که درِ گوش هم می‌گوییم باد از دهنمان می‌قاپد و با خودش می‌برد.»
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.