آن قدر غصه دار و ناراحت شد که بالاخره کیسه ی طلاها را برداشت و به خانه ی همسایه اش رفت و گفت: «طلاهایتان را پس بگیرید. غصه ی نگه داری از آنها من را بیمار کرده به خاطر آنها همه ی دوستانم را از دست داده ام دوست دارم باز هم یک کفاش فقیر باشم؛ همان طور که قبل از این بودم.»