یادداشت نرجس درزاده

نرجس درزاده

نرجس درزاده

6 روز پیش

        و دوباره آن اتفاق افتاد.مرد یک لحظه فکر کرد لکه‌ای به رنگ شراب پورت روی گونه‌ی او می‌بیند.خیلی قرمز‌تر و بزرگ‌تر از آن بود که فکر می‌کرد.حتی از خون هم خونی‌تر بود.خون کثیف.مثل همان خونی که به نظر نژادپرست‌ها در رگ نژاد‌های دیگر جریان دارد: خونی که نمی‌تواند مثل خون من باشد.اما لحظه‌ای بعد دوباره معلوم می‌شد فقط مربا بوده، و زن می‌خندید و حوله‌ی آشپزخانه را روی ‌گونه‌اش می‌کشید.گونه‌ی تمیزاش.لکه‌ی شرابی‌اش.

داستان‌های این کتاب در مورد تمام‌ شدن رابطه‌هاست و تلاش برای "فراموشی".
میراندا جولای تلاش زیادی کرده تا با نقب زدن به خیال؛این فراموشی رو به تصویر بکشه.گاهی اوقات این خیال بیش از حده.
احتمالا برای این داستان‌ها رو دوست‌ داریم که حداقل کمی به زندگی واقعی نزدیک باشند.

نمی‌دونم تا چه حد زن‌های این داستان‌ها "عشق" رو فراموش کردن;اما فکر نکنم مخاطبان داستان‌ها جز خیال و خیال و خیال واهی چیزی دیده باشند.

شبیه به این شعر بیژن نجدی شاید:

اما دریغ

واقعیت،نه خواب‌های من است- نه رویای تو

نه خیالبافی من- نه آرزوی تو
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.