یادداشت
1400/10/30
حافظ، همواره، برای گسترهٔ وسیعی از پژوهندگان جالب و جذاب است. علمای ادبیات، عرفا، فیلسوفان (با مذاقهای مختلف) همه حافظ را میستایند و او را تفسیر میکنند. همین برداشتهای رنگارنگ است که سبب شده تا ادبیات پیرامونِ ذهن و زبان حافظ غنی باشد. یکی از آثار خوب دربارهٔ حافظ کار تقی پورنامداریان است. هدفِ نویسنده در این کتاب ساده است: در پی آنست که نسبت میان صورت و معنا را در شعر حافظ بیاید، یعنی به دو مسألۀ کلی میپردازد: نخست صورت و ظرایف هنری در شعر حافظ، و دیگری ساختار شعر او و پیوند معنایی و مسألۀ تأویل، یعنی این صورت چه نسبتی با معنا دارد. مایلم بیشتر از آنکه به محتوای کتاب بپردازم به مسألهای مهم اشاره کنم، مسألهای که در تمامِ حافظپژوهیها مشترک است و از قضا اختلافها بر سر همین است: خودِ حافظ که بود؟ چگونه بود؟ چه انسانی بود؟ آیا به تعبیر اهل عرفان او انسان کامل بود، یا به تعبیر امثالِ بهاءالدین خرمشاهی حافظ کاملاً انسان بود؟ این مسأله را در مرورم به این کتاب از نظر تقی نامداریان پی میگیرم، دنبال نظر او هستم، چراکه پاسخ به این پرسش است که به ما سمت و سوی کتاب را میفهماند. نامداریان معتقد است شعرِ حافظ خواننده را به سمتی خاص نمیکشد، اندیشهای معین، عاطفهای مشخص، خواه زمینی باشد خواه آسمانی. چرا؟ چون حافظ سرگردان است. از این رو، او نه اسیر حال و هوای عارفانه است و نه قیل و قالِ مفاهیمِ مادی و مجازی. کلامش مانند خودش است، به حکم انسان و طبیعی بودنش طبیعی است، هم مادی است و هم الاهی و روحانی. در نوسان است، گو اینکه در برزخی است. دلیل نویسنده چیست؟ اینکه شعرِ حافظ آینۀ تمام نمای ذهن اوست (به تعبیر خرمشاهی و شماری از اهل ادب، ما از زبان شاعر به ذهنِ شاعر میرسیم). اقتضاءِ حال شاعر متفاوت است. این تفاوتِ حال است که ارائۀ یک نظام فکری و فلسفی و اخلاقیِ معین را در شعر حافظ ناممکن میکند. شعر حافظ تنها دری به روی ما میگشاید تا از راهِ آن بتوانیم به عالم اسرارآمیز ذهن او راه یابیم، گویی باید خود را در مسیرِ شعر حافظ و خودِ او بیندازیم، انگار هر شعر حادثهای در ذهنِ اوست. نامداریان به نکتۀ جالبی اشاره میکند، باید شعرِ او و آن حادثه را تجربه کنیم. چگونه چنین میشود؟ با کلمات و ترکیبات و توصیرها و انواع ایهام و ظرافتها و دقایق زبانی و ساختاری، ویژگیِ شعرش اینست که ما را به کشف معانی پنهاناش وسوسه میکند. آیا آگاهانه است؟ خیر، او، خود، صمیمانه درگیر حادثهها شده است، حادثههایی که ذهن او را درگیر کرده، خودش غرقۀ این حادثههاست. درگیری با شعرِ او جفتشدن با ساختارِ ذهنِ اوست. شعرِ او نشان میدهد او به هیچ مسلک و مرامی دل نبسته، با اینکه میدانیم او درسخوان و استاد و محشی و مفسر هم بوده، اما زندگیاش سیلان داشته است (از اینجا به رازِ تغییر ابیات از جانب او میتوان پی برد. میدانید که احتمال قوی اینست که او برخی از ابیاتش را خودش تغییر میداده، دلایلش چه بوده؟ همین جذاب است، سیلانیِ ذهنِ او). ایهام شعر او و احتمال چند برداشت گوناگون ساختگی نیست محصول تجربۀ صمیمانۀ شاعر و گریزِ او از اندیشهای خاص است. بالاخره چه کنیم؟ به باورها و مکتبها و فکرها نمیتوان چنگ انداخت تا حافظ را تأویل کرد. باید چنین گفت که شعر حافظ ما را شکوفا میکند. نکتۀ مهم اینست که هر غزل را باید یک تجربۀ شاعر به حساب آوریم، نمیتوانیم بیتها را از هم جدا کنیم، همچنین نمیتوانیم به شرح واژگان و ابیات بپردازیم. باید نمودارِ غزل را پیدا کرد، هر غزل به اقتضاءِ وضعی از ذهنِ او گذشته. نامداریان میگوید کوشیده است تا شعر حافظ او را تفسیر کند، و به نظرم در این نقطه است که راه او از امثال خرمشاهی جدا میشود.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.