یادداشت ملیکا خوشنژاد
4 روز پیش
4.0
3
این دومین کتابی بود که از توماس هاردی میخواندم و با اینکه «تس دوربرویل» جایگاه عمیقی در قلبم دارد، در حال حاضر احساس میکنم این کتاب بیشتر به افکار و احساسات و دغدغههایم نزدیک بود. خواندن این کتاب در این مقطع از زندگیام از چند جهت عجیب بود و هرگز فراموشش نخواهم کرد. اما نکاتی در این کتاب که بهنظرم فوقالعاده بودند: - اختلافات طبقاتی و تأثیری که در روند آموزش و بهطور کلی پیشرفت قشر ضعیف میگذارد. این ایدهی سادهدلانه و خوشبینانه که اگر سخت تلاش کنی به نتیجه خواهی رسید و بنیان ارزشهای شایستهسالارانه را تشکیل میدهد، ایدهی بس خامی است که توماس هاردی در کاراکتر جود و تلاشی که داشت تا با تحصیل از طبقهی اجتماعیاش فراتر برود و پیشرفت کند به چالش میکشد. کرایستمینستر شهری خیالی و ساختهی توماس هاردی است که شهر آکسفورد را به ذهن متبادر میکند و جود از بچگی در آرزوی این است که روزی به آنجا برود و تحصیل کند. اما هر چه بزرگتر میشود بیشتر متوجه این واقعیت تلخ میشود که حتی تحصیل هم مخصوص طبقههای اجتماعی خاصی است و داشتن پول و امکانات و حتی آشنایان زیاد نقش چهبسا پررنگتری در باسواد کردن افراد در آن فضاهای آکادمیکی دارند که اتفاقاً در آنها خِرَد واقعیای هم آموزش داده نمیشود و همه تکرار خرافاتی است که قرنهاست فضای دانشگاهها را مسموم کرده. - حضور دو زن بسیار بسیار متفاوت با قهرمانان زنی که در داستانهای کلاسیک انگلیسی به حضورشان عادت کرده بود. آربلا زنی هرزه است که به هر قیمتی میخواهد شوهری برای خودش دست و پا کند. قطعاً شخصیت دوستداشتنی و مثبتی نیست، اما از اینکه دربارهی تمایلات جنسی زیادش بهوضوح صحبت میشد خیلی خوشم آمد. آربلا عاشق سکس بود و برای برطرف کردن نیازش از هیچ راهی فرونمیگذاشت و دستکم من خیلی کم برخوردم به آثار کلاسیکی که آنقدر آشکار و شفاف دربارهی تمایل جنسی زنان در آن صحبت شود. اما سو... سو این کاراکتر غریب که حتی متفکران دیگری همچون لارنس را هم سردرگم کرده. بهنظر من سو asexual بود. هیچ توضیح دیگری نمیتوانم دربارهی رفتارهای غریبش پیدا کنم. درست برعکس آرابلا کوچکترین تمایلی به رابطهی جنسی نداشت و دنبال نوعی رفاقت و دوستی در روابط بود که واقعاً جالب و متمایزش میکرد. روندی که کاراکتر سو در کتاب طی کرد خیلی تراژیک بود. دختری روشنفکر و پیشرو با ایدههایی بس انقلابی و فمینیستی که ارزشهای پوسیدهی جامعه را به سخره و چالش میکشید، اما بهخاطر تراژدیهای پیدرپی تسلیم شد. - به چالش کشیدن باورهای پوسیده و خرافی همچون پیوند مقدس ازدواج که حتی با طلاق هم از بین نمیرود. واقعاً بینهایت لذت بردم از اینکه جود و سو زیر بار پیوند ازدواج نمیرفتند و با اینکه اگر این کار را میکردند همهچیز برایشان سادهتر میشد و شاید این همه تراژدی برایشان اتفاق نمیافتاد، تن به پذیرش باورهایی که بهنظرشان خرافی و پوسیده بود نمیدادند. - کار بهمثابه کنشی خلاقانه توماس هاردی خودش سنگترش و معمار بوده و با این رشته آشنایی نزدیکی داشته و قطعاً تجربههای زیستهی خودش در نوع شغلی که برای جود برگزیده تأثیرگذار بوده. بهویژه زمانی شغل جود برایم جالب شد که حتی وقتی بهخاطر مشکلات مالی و اینکه کسی استخدامش نمیکرد مجبور به فروش شیرینی شدند، شیرینیها را شکل بناهای معروف میساخت و میفروخت. جود واقعاً آدم خلاقی بود. یک خودساخته و خودآموز که بهتنهایی و بدون کمک هیچکس دیگری توانسته بود تا حدی که از دستش برمیآمد سوادآموزی کند، خلاق بود و ایدههای نویی داشت. تنها مشکلش این بود که ساده بود، بدشانسی آورد و در طبقهی اجتماعیای به دنیا آمد که بیرون آمدن از آن - اگر نگوییم غیرممکن است - کمابیش بینهایت دشوار است. جود، سو و بابازمان عزیزم همیشه بخشی از قلب و روحم خواهند ماند. با اینکه بینش واقعگرایانهی توماس هاردی قلب آدم را سنگین میکند، مشتاقم تا بقیهی کتابهایش را هم بهزودی بخوانم.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.