یادداشت Eunjin
1402/11/20
گاهی اوقات دل آدم آنقدر غبار میگیرد که گویی به یک وزنهی سربی متصل است. دلش میخواهد اشک بریزد، انگار دریایی پشت چشمانش پنهان باشد. قلب به سینهاش فشار میآورد و بغض به گلو. نیاز دارد به سیلابی که بشوید زنگار آینه دل را، اما دلیلی برای گریه وجود ندارد. به عقیدهی من اینجور وقتها فقط روضه میتواند درمانِ درد باشد. اشکی که برای امام حسین ریخته شود مگر میشود بیپاسخ بماند؟ مگر میشود؟ اما قصه کربلاء روضهی مکتوب است برای خودش... هر کلمهاش، هر بندش پروانه میشود و در قلبت مینشیند، بغض میشود و جا خوش میکند در گلویت، اشک میشود و جاری میشود روی گونههایت. دلت میسوزد و لبت را گاز میگیری تا ضجه نزنی. دلت آتش میگیرد برای مظلومیت حسین، برای شجاعت عباس، برای جوانی علیاکبر، برای قاسم، برای بیماری سجاد، برای کوچکترین سرباز حسین، برای دلتنگیهای رقیه، برای صبوری های زینب، برای... شاید واقعا "هیچ روزی، روز حسین نشد و نخواهد شد." زبان کتاب ساده و بیآلایش است، نوجوان ۱۲_۱۳ ساله میتواند بخواند و با قصه کربلا آشنا شود، بزرگسال میخواند و لذت میبرد با اینکه شاید پای منبرها شنیده باشدشان. یکبار خواندنش کم است و کم است و کم است....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.