یادداشت محمد فائزی فرد
1401/10/27
2.8
3
اول اینکه بخونید این کتاب رو. دوم؛ خیلی فرق میکنه که چطور به کتاب و صحبت از اون نزدیک بشیم. برای کمتر کتابی پیش میآد که در لحظهی خواننده شریک بشه. این البته شاید ربط بنیادین به کتاب نداشته باشه. اما ظرفیتش رو باید کتاب داشته باشه. به هر حال ماجرای اصلی اینجا خواننده است. و حضور فعال خواننده و زندگی اینروزی خواننده که میتونه به جهان کتاب نزدیک بشه و این طور، کتاب بدل بشه به یکی از ثانیههای زندگیش. در این صورت صحبت از ساختار، قوت و ضعفها چندان گویای حال داستان نیست. اما، چنین نظری شاید به درد شخص ثالث هم نخوره. لذا هرچند تجربهی شخصیِ رابطهی بین خواننده و کتاب ممکنه عمومیت هم پیدا کنه، اما همچنان شرحی عامیانه شاید تلقی بشه. اما قضاوت خالی از این لحظات، برای خوانندهای که کتاب رو به داوری نشسته هم احتمالاً میسر نیست و اگر هم باشه قدری سخته. با این حال سعی کردم در خطوط معدود پایینتر، این رابطه رو بِبًرم تا نظرم هم ذهن خودم را سامان بده و هم به درد نفر ثالث بخوره و دیدگاهی از کتاب رو به دست بیاره. با این اوصاف، مرز باریکی بین نبوغ و اراجیف هست. بخوام مودبانهتر بگم، بین داستان خوب تجربی و داستانِ بدِ خامدستانه. این مرز رو اگر بخوام از کتاب قبلی ای که خوندم استفاده کنم(زیباییشناسی کانت) احتمالاُ بازی آزاد قوای فکری میسازه. اینکه نویسنده بهعنوان کسی که اثرش قراره چنین بازی لذتبخشی رو به منِ خواننده منتقل کنه، چقدر خودش قوهی داوری ذوقی درست و بکری داره. اینکه نویسنده اگر چیزی رو زیبا میبینه، آیا داوری درستی داره و این زیبا برای همهی ما زیباست؟ یا نه بهواسطهی داوری کجِ نویسنده، چنین زیبایی فقط برداشت شخصی نویسنده است و نه تنها سبب بازی آزاد قوای خواننده نمیشه که سبب پریشانی فهم و خیال خواننده میشه؟ نقش خواننده و اینکه خواننده چقدر قوای تیز و آموزشدیدهای داره رو هم نمیشه انکار کرد. اما در کل «لیلی» روی این مرز باریک لِیلِی میکنه. یک جاهایی به نبوغ میرسه و داستان خوبِ خوشساخت و یک جاهایی از مرز رد میشه و به بخش های خامدستانهی داستان تنه میزنه. اما نکتهی خوب و قابل اتکا اینه که بیشتر روی همین مرز بازی میکنه و میل به نبوغ داره تا افتادن به ورطهی خامدستانگی. از معدود مواردی که این طور میشه، جاییه که نویسنده حضورش رو به داستان تحمیل میکنه. نمونهی واضحش برای من(شاید اشتباه میگم و نویسنده چنین نکرده اما برداشت من اینه) حضور راوی در انتهای داستان و گفتن از زندگی سهنفره است. هرچند راوی در تمام داستان کاملاً بیطرف نیست، اما میل به قضاوتش در این بخش پسزننده است. اما همین راوی نقطهی قوت داستان هم هست. که البته وحدت راوی رو در داستان نداریم و انتخاب خوبِ نویسنده، داستان رو زیباتر هم کرده. چرا که درست از اون بهره میبره. درست از شخصیتها دور میایسته و درستتر به دل افکارشون هجوم میبره و همهچیز رو عیان میکنه. راوی نقطهی قوت داستانه. تکلیف داستان با خودش مشخصه و این نقطهی قوت دیگهایه. مضمون اصلی همون وحدت و دوری از کثرته. که رسیداً به چنین مضمونی از یک رابطهی عاشقانه که اتفاقاً شکل و بروز رسیدن به وحدته، جالبه و لذتبخش. اما اینکه نویسنده اتفاقاً این رو دوری از وحدت میدونه. شاید حتی چنین نگاهی ضدارزش باشه. یعنی اگر با نگاه ارزشی بخوایم مته به خشخاش بذاریم، در عین بیان یک دیدگاه عرفانی اسلامی و خداباورانه اما سایههای رهبانیگری بر داستان بهشدت سنگینه. البته که داستان وظیفه نداره تمام سویههای اخلاقی ماجرا رو شرح بده. اما اونجا که چیزی رو تائید میکنه، در برابرش مسئوله. با وجود این تکلیفِ روشن داستان با خودش، اما تکلیفش با ما با این وضوح، روشن نیست. با وجود پیام واضح و روشن داستان که «هر کس خدا نداره هیچی نداره.» اما من خواننده درست نمیدونم با چی طرفم. داستان آیا از تأثیر اجنه داره حرف میزنه و اینکه سایهشون بر زندگی ما چه بلایی میاره؟ که اگر چنین حرفی میزنه، حرفش ناقص و ناکامله. ورود اجنه و کارکردشون در ابتدای داستان عالیه، اما بعد به مرز رئالیسم جادویی میپره که اتفاقاُ در اون اجنه نه یک عنصر مضمونی که تکنیک داستانیان. و این یعنی لنگ در هوا بودن این ماجرا. این قضیه در مورد شخصیت اصلی داستان هم هست. سیر حرکت شخصیت کامل نیست. کاریکاتوریه. و اتفاقا این کاریکاتور از برجسته کردن چند نقطه و باقی گذاشتن باقی نقاط در حالت طبیعی به دست نیومده. از تقلیل چند نقطه از ماجرا شکل گرفته. این برای من در عین لذتبخش بودن داستان اما باعث میشه که بهش نقد داشته باشم. موارد دیگهای هم هست که میشه در موردش صحبت کرد اما هم یادداشت طولانی میشه و هم قطعاً کسی نمیخونهاش. به هر حال، لیلی نمونهی خوبیه حتی برای تقلید کردن ازش. نمونهای که اتفاقاً نشون میده میشه در داستان موعظه کرد و روی منبر رفت و اتفاقاُ داستان هم جذاب باشه؛ حتی برای منی که کوچکترین شعار اذیتم میکنه. در آخر باز تاکید کنم که داستان رو بخونید. هم حرف داره برای گفتن و هم از نظر داستانی جذابه. نویسنده هم کارکشته است و اجازه نمیده بهتون بد بگذره. نقد من هم( از نظر ناقص خودم) شرح اینه که داستان با چند نکتهی کوچک، میتونست از داستانی خوب به داستانی بینظیر بدل بشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.