یادداشت hatsumi
1402/3/4
داستان در مورد دختری به نام ماریا که فرزند آخر یک خانواده هست ،سه تا خواهر و مادری بیوه داره که به علت فقر آنا،مادر ماریا ،ماریا رو «فرزند روح » یک پیرزن می کنه،همون فرزندخواندگی ،داستان از جایی شروع میشه که این پیرزن رفتاری مشکوک داشته و ماریا می فهمه که اون قابله مرگ هست ،یعنی کسی که کمک می کنه آدم ها راحت تر بمیرن و داستان شکل میگیره داستان برای من یکمی تم کتاب« مثل آب برای شکلات» رو داشت ،با این تفاوت که پرداخت در این کتاب ضعیف تر بود ،داستان یکمی مایه های فانتزی و جادویی داشت ،ایده داستان خیلی عالی بود اما برای من پرداخت یکمی ضعیف بود،دوست داشتم داستان مرگ های بیشتری رو به تصویر بکشه و یه جایی اطلاع دادن در مورد خانواده ماریا متوقف بشه و در مورد داستان بگه بیشتر در مورد پیرزن بگه ،نمیدونم سانسور تا چه حد بوده اما یک جاهایی احساس میکردم از هر نقطه ای پراکنده گویی شده و داستان حیف شده،اما همین چیزی که خوندم رو دوست داشتم و اگر یکمی سنم کمتر بود احتمالا عاشقش می شدم از متن کتاب: وقتی کسی برای خاکی می میرد، آن خاک وطنش می شود. هیچ کس برای خاکی نمی میرد که مال او نباشد، مگر آنکه احمق باشد تزیا، یک عزاداری چه زمانی تمام می شود؟ - این چه سؤالی است؟... هر وقت اندوه تمام شود، عزاداری هم تمام می شود. ماريا ليسترو، برای آنچه نمی شناسی نام تعیین نکن. در زندگی مجبور به انتخاب چیزهایی خواهی شد که دلت نمی خواهد، و تو هم با زور مثل دیگران مجبور خواهی بود آنها را انتخاب کنی، زیرا باید انتخاب بشوند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.