یادداشت سارا عظیمی

        مقدمه: آنتیگونه نام اولین اثر از تریلوژی مشهور سوفوکلس موسوم به «افسانه‌های تبای» می‌باشد؛ نمایشنامه‌ای که تقابل زن و مرد را به تصویر می‌کشد. آنتیگونه، نقش اصلی داستان، دخترِ ادیپوس شهریار و خواهرِ ایسمنه، اتئوکلس و پلونیکوس و همچنین نامزد هایمون، پسر کرئون است. پس ازمرگ ادیپ، پولونیکوس و اتئوکلس بر سر قدرت به نزاع با یکدیگر برخاستند و نهایتا در جنگ مخالفان هفت‌گانه تِب یکدیگر را به قتل رساندند.

نمایش آنتیگونه از همان ابتدا شروعی چالش‌برانگیز دارد؛ کرئون، پادشاه کنونی تِبای و دایی آنتیگونه، برگزاری هرگونه مراسم تدفین و آیین احترام به مردگان را برای جسد پلونیکوس ممنوع کرده‌است که به مثابه رواداشتن تحقیری نسبت به خیانت پلونیکوس به شهر تبای است درحالی که عدالت ایزدان چنین قوانینی برای مردگان ننهاده‌است. 
به دنبال فرمان مذکور در شهر همهمه‌ای برپا می‌شود و آنتیگونه که نمی‌تواند به بی‌آرامگاهی یکی از اعضای خانواده خود تن‌دردهد، تصمیم می‌گیرد پیکر برادرش را دفن نماید و برای محقق ساختن این امر از خواهرش، ایسمنه، یاری می‌خواهد اما ایسمنه -که نمی‌تواند بر قانون شهر بشورد و از سوی دیگر نمی‌تواند فرمان ایزدان را به سخره بگیرد- تلاش می‌کند تا آنتیگونه را منصرف کرده و او را از پیامدهای شوم این سرپیچی برهاند... به‌ هر روی آنتیگونه جسد پلونیکوس را با قشر نازکی از خاک دفن می‌کند. 

ایسمنه: تو در طلب محالی
آنتیگونه: در مرز امکان به خاک می‌افتم

به‌زودی خبر دفن شدن جسد به کرئون می‌رسد و او در واکنش به این سخن که به‌خاک سپرده شدن پولونیکس کار ایزدان است، برافروخته شده دستور می‌دهد هرچه‌سریعتر بانی این عمل، دستگیر شده و مجازات گردد. یکی از نفس‌گیرترین لحظات نمایشنامه، رودررو شدن آنتیگونه با کرئون و دیالوگ‌هایی‌ست‌ که در بین این‌دو رد و بدل می‌شود:

آنتیگونه: همه چیز تو، مرا برآینده است و همه چیز من تو را؛ پارسایی، عشق خواهرانه و افتخار من

کرئون: اما رستگار و تبهکار سزاوار سرنوشت یکسان نیستند.
آنتیگونه: آیا این سخنان برای مردگان معنایی دارد؟!
 
آنتیگونه در غاری در بیابان با قدری خوراک که یا بمیرد یا زنده به‌گور بماند، افکنده می‌شود. کرئون که نگران هرج‌ و مرج و به‌ خطر افتادن نظم عمومی‌ست و عصیان در خانواده خود را نمی‌پذیرد به هایمون حکم می‌کند که آنتیگونه را از خود براند اما هایمون با پدر مخالفت کرده و با نارضایتی و نومیدی او را ترک می‌کند.
در ادامه «ترزیاس»، کاهن نابینا و راهنمای کرئون، به نزد او می‌آید. او که طالع گرفته‌ و صدای جان پرندگان و طوفانی از هیاهوی وحشی آنان را در گوش خود شنیده و از خشم خدایان به دلیل حوادث اخیر تبای وحشت کرده‌است؛ کرئون را به مدارا فرامی‌خواند و از او می‌خواهد که حرمت پیکر بی‌جان را نگه بدارد و از تاختن به مردگان بپرهیزد. 
در نهایت کرئون به مصلحت‌اندیشی اطرافیان عمل کرده، با اکراه و بالاجبار پلونیکوس را دفن نموده و بعد به مقبره‌ای می‌رود که آنتیگونه در آن حبس شده بود تا او را آزاد کند اما وقتی دیواره غار را می‌گشاید با جنازهٔ آنتیگونه مواجه می‌شود و هایمون را بالای سر جنازه می‌بیند. هایمون با تیغه‌ای آهن در برابر دیدگان پدر خود را می‌کشد و ائورودیکه، همسر کرئون، نیز بعد از شنیدن مصیبت مرگ پسرش خودکشی می‌کند.
نمایش با توصیف صحنه‌ای تراژیک از به کمال رسیدن بدبختی کرئون، پشیمانی او به خاطر ادعای خرد دروغین و زاری‌اش به درگاه هادس، خدای مرگ، به پایان می‌رسد...

شادی مانند شاخه‌ای زودشکن، نابود می‌گردد و آن هنگامی‌ست که بدی، نیکی و نیکی، بدی می‌گردد.

سارا_۱۰ آذر ۱۴۰۳
      
1.0k

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.