یادداشت Roya Atarzadeh
1403/12/14
تو خودت روانشناس بزرگی هستی شماره سه. چیزهایی می بینی که نیست، حرفهایی می زنی که گفته نشده، تو خوب می دانی بی سوادها می فهمند، دیوانه ها متوجه می شوند. تو همه چیز را جور دیگری می بینی. تو راه پیدا کردن روح را پیدا کردی، باید خطاهای توی سر را ریخت بیرون. کاش وقتی لخت خوابیدی توی برف، همانجا بمانی تا آدم های برفی آب شوند، که بعد ما هم برسیم به ته. حالا که دنیای گرد است و هیچ کس توش گم نمی شود، پس حتما یک روز هم قاسم می رسد به آسو، تو می رسی به قاسم، سلیمی می رود شمال یا جنوب به نوشتن کتابش. تو بهترین نقاش دنیایی شماره سه، تمام خطوط به جا مانده از تو را باید بوسید. بیا برقصیم شبیه مرغانی که نمی توانند پرواز کنند. حالا که شیشه ای میان تو و آسو نیست، منتظر ته نمان. این اسب ها اگر راه به آسو نبرند، خودت از این پنجره بی شیشه رد شو و برو. شاید در این لحظه توی برف بیرون، مغز استخوان پشت روحت بسوزد، اما چشم که به آسو باز کنی دنیا قشنگ می شود. چون اگر به آسو نرسی، دنیا بدجور تنگ می شود. هیچ چیز نگو، هیچ چیز نکش، چشمهایت را ببند و فکر کن وسط قابی ناب ایستاده ای و این جای همه چیزهایی که باید به هیچ کس نگویی و برای کسی نکشی کافی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.