یادداشت ریحانه حاجی زاده
1402/4/26
4.4
39
چالی زیبا روی لپش، موهایی بلند و لخت و زیبا مانند گلبرگان که با نسیمی به پرواز در می آیند، با خنده ای بر لب که دل هرکسی را میلرزاند، دل هارون الرشید را لرزاند و عاقبت به عقد هم درآمدند. زبیده بنت جعفر دل در گروی هارون داشت اما وقتی خبر شهادت امامش را شنید به یک باره عشقش تبدیل به نفرت شد. چالشی بزرگ به رویش داشت، می دانست هارون قرار است سوالی سرنوشت ساز از او بپرسد پیش چشم تمامی اهالی قصر،«امیر تو کیست؟ چه کسی بر حق است؟ من یا آل علی؟» در حالی زار بودمکه بانویی به نام حبابه می آید و در صندوقچه اسرارش را باز میکند و راز های مگویی که در تمام عمر تشنه شنیدنشان بودم اما حالا بیشتر از پیش را به من می گوید. اسراری که باعث شد تبدیل شوم یه زنی شجاع، استوار و بی مانند در برابر ظلم و جور. از حبابه حدیثی شنیدم که باور نمیکردم، حدیثی که امید تازه را در من روشن کرد. حبابه گفت:« با همین دو گوش خود شنیدم که امام صادق ع از منجی عالم حرف می زد، ایشان گفتند که همراه منجی زنان و مردانی خواهند آمد که به ایشان یاری می رسانند.» امام نام هفت زن را به زبان آوردند«قنوا دختر رشید هجری، ام ایمن یا همان برکه، سمیه مادر عمار بن یاسر، ام خالد، صیانه ماشطه، زبیده بنت جعفر....» بهتی عجیب مرا فرا گرفت، من زبیده بنت جعفر، امام اسم مرا آورده است. من یکی از یاران منجی عالم خواهم شد. اما یک لحظه به فکر فرو میروم حبابه یک اسم کم گفته است، تا رویم را به سمتش میکنم، آری او سر تکان میدهد و لبخندی به زیبایی بهار به من نشان میدهد، آری هفتمین بانو. من کمر همت بستم تا هرچه در توان دارم برای حفظ شیعیان و امامانم بکنم. من زبیده بنت جعفر همراه آخرین اماممان بر میگردم، آری من برمی گردم.
5
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.