یادداشت دریا

دریا

دریا

1404/3/6

        این کتاب داستانی درباره‌ی جون فاستره، زنی پر از نقاب که اجازه نمی‌ده کسی چهره‌ی واقعی‌شو ببینه، حتی گاهی سعی می‌کنه درون خودش هم واقعیاتو انکار کنه.

رمان این‌جوری شروع می‌شه که جون وانمود می‌کنه مرده تا از دست گذشته‌اش فرار کنه. بعد فلاش‌بک‌هایی داریم برای این‌که متوجه بشیم از کجا به این‌جا رسیده. دوران بچگی‌ش چاق بوده و مادرش به‌خاطر چاقی شرم شدیدی بهش وارد می‌کرده و پدرش که مدتی اصلا نبوده و از وقتی میاد هم توجه خاصی بهش نداره، اصلا احساس نمی‌کنه یه دختر داره. این‌جا نقش عمیق رفتار والدین در آینده‌ی بچه‌ها رو می‌شه به وضوح دید. احساس طردشدگی و سوءظن نسبت به دیگران، گرایش شدید به فرار فیزیکی و روانی و تضاد درونی جون همه‌ش ناشی از رنج‌هاییه که دوران کودکی‌ش تحمل کرده.

مارگارت اتوود چنان احساسات عمیق انسانی رو که به راحتی متوجهشون نمی‌شیم، توی رمانش نشون داده، که می‌شه مشابهشو توی احساسات خودمون هم بازیابی کنیم. احساساتی که ناخوداگاه ما رو کنترل می‌کنن و باعث رفتارهایی می‌شن که شاید بعد از انجامشون تعجب کنیم که چطور حاضر به انجامشون شدیم. این بخش از نویسندگی رو خیلی دوست دارم و به نظرم خیلی مهمه یه نویسنده حتی اگه چیزی از روانشناسی نمی‌دونه، بتونه روان انسان‌ها رو عمیق بفهمه. این قابلیت مهمیه که خیلی از نویسنده‌ها از دوران قدیم تا امروز داشتن.

یکی از موضوعات مهمی که مارگارت اتوود توی این رمان بهش اشاره می‌کنه، شخصیت‌های متغیّر جونه. اون مجبوره هر بار شخصیت متفاوتی رو از خودش نشون بده که انتظار جامعه و مردها رو براورده کنه. 

جون نویسنده‌ست و رمان‌های عاشقانه‌ی کلیشه‌ای می‌نویسه، مارگارت نشون می‌ده که چطور این داستان‌ها ساختار تکراری و اغراق‌شده‌ای دارن و زنان رو در قالبی فانتزی و غیرواقعی تعریف می‌کنن.

فرارهای مداوم جون از آدم‌های مختلف و خودش هم نکته‌ی دیگه‌ایه و در آخر می‌فهمه فرار راه نجات نیست، باید با خودش روبه‌رو بشه.

و شرم بدن به‌خصوص زنان، موضوعیه که توی این کتاب توجه ویژه‌ای بهش شده، جوری که حتی وقتی تجربه‌ش نکردیم، می‌تونیم بفهمیم چه حسی داره، در حدی که یه جاهایی از داستان می‌شه فهمید دیگران اگه بفهمن جون قبلا چاق بوده، نظرشون درباره‌ش عوض نمی‌شه، ولی می‌شه کاملا وحشت جون از فهمیدن دیگران رو هم درک کرد.

به طور خلاصه می‌شه گفت جون قربانی بحران پیچیده‌ی هویتی، ترومای کودکی و فشارهای فرهنگی/جنسیتیه. به نظر میاد مارگارت اتوود می‌خواسته نشون بده چطور زنان در فشارهای روانی و اجتماعی به لبه‌های شکننده‌ی مشکلات روانی می‌رسن.

❤️ و اما احساسم به داستان، اولش رو خیلی دوست داشتم، اصلا پاراگراف آغازینش به نظرم خیلی عالی بود:
"نقشه‌ی مرگم را با دقت طراحی کردم؛ برعکس زندگی‌ام، که به رغم تمام تلاش‌هایم برای مهار کردنش، مثل ولگردها از این شاخ به آن شاخ می‌پرید. زندگی‌ام میل به ولو شدن داشت، نرم و آبکی شدن، حرکت نقش‌های طوماری و ریسه‌مانند، مثل قاب‌آینه‌های باروک نتیجه‌ی پیگیری یک خط بدون کمترین مقاومت. حالا بالعکس، می‌خواستم مرگم تمیز و ساده، حساب‌شده و حتی کمی خشونت‌آمیز باشد، مثل یک کلیسای کوآکر یا یک دست لباس مشکی ساده با یک رشته مروارید که وقتی پانزده ساله بودم مجله‌های مد در موردشان خیلی جاروجنجال می‌کردند. نه شیپوری، نه بلندگویی، نه پولکی و نه نکته‌ی مبهمی. قلقِ کار این بود که بدون هیچ ردّ و نشانی ناپدید شوم و پشت سرم فقط سایه‌ی یک جسد باقی بگذارم، سایه‌ای که همه به اشتباه آن را به حساب واقعیتی قطعی و بی‌چندوچون بگذارند. اولش فکر کردم از پسش برآمده‌ام."

نثرش کاملاً جون‌داره و می‌شه به وضوح و رنگی تصورش کرد، اما هرچی بیشتر پیش رفت، این خصوصیت کمرنگ شد. انتظار داشتم پایان‌بندی‌ش شگفت‌زده‌م کنه، اما اتفاق چندان خاصی نیفتاد. بیشتر از خط روایی داستان، می‌شد ازش احساسات و عمیق شدن توی روان انسان‌ها رو برداشت کرد. حس کردم از داستان استفاده کرده که بیشتر حرف بزنه. برای همین اونقدر که موقع شروع کردنش شگفت‌زده بودم و فکر می‌کردم شاهکاره و عاشقش می‌شم، موقع تموم کردنش چنین حسی نداشتم. با این حال عزیزه برام.

ترجمه‌ش هم خیلی خوب بود. کار سهیل سُمّی رو دوست داشتم. اسمش می‌ره جزو مترجمای موردعلاقه‌م، نشر ققنوس عزیز هم که همیشه خوبه.

امیدوارم توضیحاتم بتونه کمکتون کنه تصمیم بگیرید از خوندن این کتاب لذت می‌برید یا نه.

      
16

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.