یادداشت صَعوِه

صَعوِه

صَعوِه

3 روز پیش

        واقعا تصور می‌کردم قراره چیز خوبی بخونم.
زن در این کتاب موجود احمق، نادان، هیجانی و هرزیه که یا کارش التماس به شوهرشه که دعوا درست نشه؛ یا خودش دعوا درست می کنه؛ یا با همه می ره «سانفرانسیسکو» یا خیلی راحت با دوکلمه تعریف و زبان نرم خام می شه و از موضع خودش-که معمولا اینا هم احمقانه اند-کوتاه می آد.
مردا هم البته جور دیگری بودند؛ یا هرز بودند یا دروغگو یا آب زیر کاه، فرق مهمشون این بود که مردا باز لااقل دوزار عقل برای نقشه هاشون داشتن!
داستان از نظر بار طنز خوب بود؛ پایانش خیلی یهویی و بی منطق بود و نویسنده کلا انگار با جنس مونث مسئله داشته؛ چون لیلی که مثلا قرار بود نماینده عشق زنانه باشه؛ رو حرف باباش حرف که نزده هیچ؛ سریع تر از آقای راوی عاشق هم عشقش رو فراموش کرده.
خانم اسدالله هم که نسخه پیشین عشق بوده؛ باز با مردش که چشمش پاک بوده-خیر سرش؛ اونم اسدالله!-مشکل داشته که چرا نمی ری با زنای دیگه! یعنی واقعا حتی یک زن تو کل اون خاندان نبود که ابله یا بی‌شعور یا خل وضع یا هرزه یا دهن لق نباشه؟ به خدا یکی کافی بودا!
خلاصه که این همه زمان که صرف خوندنش شد می تونست نشه. هرچند نمی تونم بگم پشیمونم-با اینکه امتحان دارم فردا.-
      
22

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.