یادداشت Zeinab Ghaem Panahi

                این حوادث هستند که اتفاق‌های‌ خوب را به ما گوش‌زد می کنند. گاهی قسمتی از یک کتاب، شاید هم دیدن عکس‌های قدیمی، شاید هم نامه‌هایی از طرف فرستنده ای نامشخص، شاید هم رمز ناشناخته‌ای که پس از سال ها کشف شود به ما این نوید را بدهد که زندگی ادامه دارد. زندگی ادامه دارد حتی در زیر بمباران جنگ، زندگی پابرجاست تا زمانی که گمشده‌ای در این دنیا دارید. زندگی برقرار است تا زمانی که فانوس دریایی را ملاقات نکرده اید! پس زودتر به این فکر کنید که نویسنده گمنام نامه‌های شما چه کسی است؟...

اولیو، سوکی و کلیف پس از دست دادن پدرشان، همراه با مادری که دیگر بعد از سختی‌های بسیار افسرده شده‌است به انگلستان مهاجرت می‌کنند. مادر خودش را در کار غرق کرده تا کمتر به زندگی قبلی اش فکر کند و بتواند آن را فراموش کند. از طرفی خیلی روی بچه‌ها حساس است و مدام می‌ترسد تا مبادا اتفاقی برای آنان نیز بیفتد و او واقعا تنها شود. بچه‌ها هم که سر خودشان را با هر‌چیزی گرم می کنند. در یکی از روز‌هایی که به سینما رفته بودند دوباره حمله دشمن شروع می شود و در بین شلوغی‌های سینما سوکی گم می‌شود. گم می شود ولی نامه‌ای که در آستر جیب کتش به جا مانده آنان را نجات می‌دهد...

قبل از هر‌چیزی که قرار است درباره این کتاب بنویسم باید بگویم که، ماجرای کتاب خیلی متفاوت بود. همین متفاوت بودن و فرق داشتن موضوعش با سایر کتاب های مرتبطش باعث جذابیتش می‌شد. کتاب ها و رمان های زیادی درباره بعد و یا حین جنگ جهانی نوشته شده‌است؛ اما این کتاب با چاشنی معمایی و فانتزی بودنش، کمک کرده بود تا بهتر ماجرا ها و سِیر داستان را درک کنیم و حتی بخواهیم تجزیه و تحلیلش را انجام دهیم. البته که این کتاب، اشکالات زیادی داشت ولی گویی لحن نویسنده جوری بود که ما مدام می خواستیم ادامه دهیم و آخر داستان را شاهد باشیم.

تقریبا ساعت هشت بود که نمونه طاقچه را باز کردم. اصلا فکر نمی کردم کتاب خوبی باشد و انتظار داشتم در نیمه رهایش کنم. اما یکی دو فصل که خواندم جذبش شدم. نمی دانستم چطور باید مرور این کتاب را بنویسم! هم اشکالاتش ذهنم را درگیر کرده بود و هم لحن و ماجرای زیبایش نمی گذاشت که ایراداتش را در نظر بگیرم. اما خب هر کتابی خوبی هم بی اشکال نیست. به عنوان اولین ایرادی که می خواهم از کتاب بگیرم باید بگویم که من به یک باره داخل ماجرا پرت شدم. شدت پرتاب هم خیلی سنگین بود و تا چند صفحه در شوک بودم که ماجرا چیست و چه شده‌است! این ورود ناگهانی من را یاد بعضی از سریال های ایرانی انداخت. در قسمت اول همه مشکلات سرازیر می شود و در قسمت آخر به طور معجزه آسا حل شده و گویی اصلا در این حدود پنجاه قسمت اتفاقی نیفتاده است! برای همین موضوع کمی تا چند صفحه بعدش گیج بودم که الان چرا این اتفاق افتاد!

موضوع بعدی، بحث حیاتی و حساس دیالوگ هاست! نمی توانم بگویم تمام دیالوگ ها بد بودند ولی دیالوگ های بد هم پیدا می‌شد. البته می شود این را به ترجمه و این که این کتاب از زیر دستان مترجم بیرون آمده و حالا به دست ما رسیده ربط داد. یکی از دیالوگ هایی که می شد بهتر باشد این دیالوگ بود که سوکی برای اینکه آنها را به سینما بکشاند گفت: «بخند، قراره خوش بگذره» انگار جوری می خواست چیزی را که هردو می دانند به ما هم منتقل کنند. این را می‌شود از این فهمید که آنها بار ها به سینما رفته‌بودند و طبیعتا می دانستند که خوش می‌گذرد! اما قسمتی از کتاب اولیو از پدرش نقل قولی آورد مبنی بر اینکه نیمه پر لیوان را ببیند. انگار طوری می‌خواست بگوید او خیلی به یاد پدرش است و هم پدرش فرد امیدوار بوده‌است. این یکی از مثال هایی بود که توانسته بود مطلب را خوب به خواننده انتقال دهد.

موضوع بعدی بحث توصیف‌ ها است. در کل به نظرم کمی در بعضی قسمت ها کتاب ناواضح می‌شد و به همین دلیل فضای کتاب هم کمی سنگینی پیدا می‌کرد. ولی در‌کل توصیف ها خوب بود و توانسته بود به قدر متناسبی خواننده را با خود همراه کند و فضا و اتفاق های کتاب را در مقابل چشمانش حاضر کند. مثلا قسمتی که در سینما حمله‌هوایی شد. کاملا می‌شد کلافگی شخصیت ها و بد بودن فضا را تصور کرد. واقعا این قسمت یکی از قسمت هایی بود که من میخکوب لپ تاپ را جلوی چشمانم گرفته‌بودم و منتظر بودم تا این صحنه تمام شود و نفس راحتی بکشم.

در رابطه با شخصیت‌پردازی، عضو کبیر داستان باید بگویم که من می توانستم اولیو را درک کنم! می توانستم بفهمم که الان مثلا در چنین صحنه حساسی چه عکس العملی نشان خواهد داد. البته که گاهی از نظر شخصیت‌پردازی گیج می‌شدم، اما این موارد خیلی انگشت شمار بود و به نظرم می‌توان گفت که این مورد در این کتاب رعایت شده است. علاوه بر این موضوع چون زاویه دید این کتاب از زبان اول‌شخص بود همراه شدن با شخصیت به کار آسان تری تبدیل شده بود. همچنین دیگر شخصیت ها یک اسم نبودند و واقعا این در کتاب محسوس بود. مثل شخصیت مادر که درک می شد او بعد از مرگ پدر افسرده شده است.

بعد از حدود 900 کلمه می خواهم بگویم این کتاب را دوست داشتم. نامه‌هایی از فانوس دریایی کتابی بود که هم فضای جنگ جهانی را به تصویر کشیده بود و هم چاشنی فانتزی بودنش آن را به کتابی جذاب تبدیل کرده‌ بود. کتابی که واقعا در بعضی از قسمت هایش کنار گذاشتن کتاب سخت می‌شد و خواننده را تا پایان با خود همراه می‌کرد. در آخر فقط می توانم بگویم باید کتاب ها خوب را بخوانیم! بخوانیم و باز هم بخوانیم. پس به شما پیشنهاد می دهم همین الان برای خواندنش اقدام کنید و این کتاب را در گوشه ذهنتان برای دوباره خواندن نگه دارید.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.