یادداشت Davoud sarvi
1403/7/3
3.7
156
هولدن کالفیلد که در یک مرکز توانبخشی حضور دارد، چند روز از زندگی خودش قبل از کریسمس سال قبل را برای روانکاو خود تعریف میکند. هولدن که از مدرسه اخراج شده تا فرصت باقی است و خانواده از ماجرا خبردار نشدهاند آخرین روزهای آزادی خود را به سرگردانی میگذارند.او که جریان را از چشم خانواده دور نگه داشته، تا قبل از رسیدن نامهی مدیر مدرسه به والدینش فرصت کمی برای خوش گذراندن دارد. هولدن در این مدت حتی به اینکه از خانه فرار کند نیز فکر میکند. او قبلا نیز چند بار از مدرسه اخراج شده، اما ظاهرا این بار ماجرا فرق میکند. هولدن پس از یک درگیری لفظی با هماتاقی خود از خوابگاه مدرسه شبانهروزی بیرون میزند و راهی خیابانها میشود. هولدن که از خوابگاه بیرون زده، احساس تنهایی و از خود بیگانگی میکند. هر آنچه سر راه او قرار میگیرد باعث میشود که بهشدت احساس افسردگی کند. هولدن که حالا خود در آستانهی ورود به دنیای بزرگسالان است، همه آدمهای بالغ را قلابی میداند و از همهی آنها شاکی است. با وجودی که هولدن از همه شاکی است، اما بچههای کوچکی همچون خواهر کوچکترش فیبی را دوست دارد. هولدن برخلاف همسالان خود دوست ندارد، وکیل، معلم یا دکتر شود، بلکه چنانچه خود میگوید میخواهد ناتورِ (محافظ) دشت و بچهها باشد.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.