یادداشت
1401/9/13
3.7
6
آدم مرده به جای خودش برنمیگردد، آدم مرده باید به همان زندگی که یک زمانی مال او بوده قناعت کند. آدم مرده با صدقهی خاطره زندگی میکند. دکتر، آدم مرده در صورتی به جای خودش برمیگردد که زندگی را در جایی پیدا کند که بتواند... پندنامه در آثار نویسندگانی همچون: موراکامی، مارکز، بولگاکف، آلنده، اسکیبل، فوئنتس و ... که به سبک رئالیسم جادویی مینویسند، هیچوقت به دنبال چراییها نباشید. آنها تار و پود مرزهای خیال و واقعیت را به شکلی در هم میتنند تا ذهن خواننده را به چالشی جدی وارد کنند، نه اینکه خوانندهها به دنبال راستیآزماییها و یا شدنیها و نشدنیها در داستانهایشان باشند. گفتار اندر معرفی کتاب کنستانسیا و یک کتاب دیگر از سبک مورد علاقهام یعنی رئالیسم جادویی. وقتی نام «عبدالله کوثری» به عنوان مترجم روی کتاب درج گردیده، اصلا نیازی به زدن حرف در مورد ترجمهی کتاب نیست، اما خود «کارلوس فوئنتس»... این دومین دیدار من با فوئنتس بود، نخستین دیدارم بر میگردد به «آئورا» و همان حرفی که پس از مطالعهی آئورا زدم را عینا اینجا نیز تکرار میکنم: فوئنتس را صاحب سبک در رئالیسم جادویی نمیدانم. البته، ایشان را به عنوان نویسندهای که مرزهای خیال و واقعیت را در مینوردد ستایش میکنم همانند تمام نویسندگانی که اینکار را بد یا خوب انجام میدهند، چون از نظر من گذر از این دو دنیا شجاعت میخواهد و کار هر کس نیست اما صاحب سبک را اشخاصی میدانم که المانهای خود را به جهت شخصیسازی نمودن سبک در اختیار داشته باشند و هنگام مطالعه بدون دانستن نام نویسنده، مهر آن نویسنده را در المانهای داستان رویت و شناسایی کنم. گفتار اندر داستان کتاب داستان در مورد یک پزشکِ پیر و آرامِ امریکاییست که به حزب دموکرات رای میدهد، در شهری مخفی زندگی میکند و هیچکس را نمیبیند، با زنی اندلسی ازدواج کرده، با مردی روس در بارهی مرگ حرف میزند و به کتابخانهاش پناه میبرد تا در تاریکی آن ثابت کند جنوبِ امریکا همان غرابت اسپانیا و روسیه را دارد، یعنی دو کشوری که فاصلهی ریلهاشان استاندارد نیست. گفتار اندر تشابه کنستانسیا ساختار این کتاب و کتاب نخستی که از فوئنتس خواندم(آئورا) را میتوانم با ساختار و محتوای شاهکارِ صادق خان هدایت یعنی «بوف کور» مقایسه کنم. وجه اشتراک پررنگ این سه کتاب حضور «زن اثیری» است. در این کتاب فوئنتس از زن اثیری(کنستانسیا) در داستانش بهره میجوید، شخص اول داستانِ او به کنستانسیا زندگی میبخشد اما او بارها میمیرد و افسانهوار زنده میگردد و در این سفرها جان به سایر مردگان از جمله شخص دیگری در داستان(پلوتنیکوف) میبخشد و به شکل زنجیر وار او نیز به سایر اشخاصی که در کتاب می خوانیم جان میبخشد و این چرخه ادامه دارد. نقلقول نامه "تعقلی که هرگز به خواب نمیرود، هیولا میآفریند." "عشقی که سراسر اعتناد باشد، عشق حقیقی نیست، بیشتر شبیه بیمهنامه است یا بدتر از آن، گواهی حسن رفتار، و این در نهایت به بیخیالی میانجامد." "گذشتهی ما همیشه با ماست." کارنامه نخست یک ستاره بابت اینکه قلم فوئنتس را نمیپسندم، سپس یک ستاره بابت اینکه در داستانهایش چیزی جز رفت و برگشتهای تکراری به دنیاهای خیال و واقعیت نمیبینم، و نهایتا سه ستاره برای این کتاب منظور مینمایم. نهم آذرماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.