یادداشت علیرضا نژادصالحی

فداکاری مظنون X
        من برای کتاب‌هایی که تحسین‌شان می‌کنم این اصطلاح را به کار می‌برم: "کاش می‌شد ذهن نویسنده‌اش را بوسید!"
و کاش می‌شد ذهن هیگاشینوی کبیر را بابت خلق این اثر ببوسم!
شاید در اوایل کتاب با خودتان بگویید با داستانی معمولی از ژانر جنایی طرف هستید... که البته حق هم دارید!
داستانِ یک قتل، آن هم با روایتی سر راست و بدون بازی زمانی یا روایت آشفته. همه چیز خیلی واضح بنظر می‌رسد؛ قاتلی که می‌شناسیم، کاراگاهی که در تلاش برای یافتن قاتل است و خوانند‌ه‌ای که شاهد تلاش‌های دو طرف است. در این بین هم نویسنده مخاطب را از قاتل به پلیس و از پلیس به قاتل حواله می‌کند. همین!
بله... همه چیز ساده است؛ البته نه وقتی پای قلم و ذهن قدرتمند کیگو هیگاشینو در میان باشد.
خیلی زود متوجه می‌شوید که نکته‌ی اصلی این رمان شخصیت مرموز، باهوش و نفوذ ناپذیر ایشیگامی‌ست. نابغه‌ی ریاضی‌ای که بخاطر علاقه‌ای که به همسایه‌اش دارد، به او در پنهان کردن جسد همسر سابقش کمک می‌کند. در طرف دیگر داستان و در مقابلِ ایشیگامی، کوساناگی را داریم. کاراگاهی زیرک  به همراه دوست فیزیک‌دانش یوکاوا، معروف به کاراگاه گالیله (که از قضا او هم نابغه است). نکته‌ی جالب‌تر این که یوکاوا خود دوستِ دوران دانشگاه ایشیگامی‌ست که سال‌ها از یکدیگر بی‌خبر بوده‌اند!
در توصیف پرداخت خوبِ شخصیت ایشیگامی همین بس که هیگاشینو توانسته یک نابغه‌‌ی ریاضی خلق کند که یک بیزارِ از ریاضی (منه خواننده) را به تحسین وا دارد.
در نیمه‌ی دوم رمان علاوه بر پیچیدگی‌های خاص قلم هیگاشینو، روابط انسانی و شخصیت خودِ ایشیگامی به زیبایی واکاوی می‌شود و نویسنده روانشناسی شخصیت بسیار قابل قبولی را ارائه می‌دهد.
نکته‌ای که این رمان را برای من در زمره‌ی یکی از بهترین رمان‌ های جنایی که خوانده‌ام قرار داد، جدای از داستانِ خوب، پرداخت عالی و قلمی دلنشین، پایان‌بندی با شکوه نویسنده بود. جایی که خیلی راحت تمام رشته‌های خود در طول کتاب را پنبه کرد و یک حقیقت ترسناک (یا شاید باور شخصی نویسنده) را به خورد مخاطب داد؛
این که شما می‌توانید تا هر زمان و با هر دقتی که خواستید دو دوتا چهارتا کنید و منطقی پیش بروید، اما این احساسات و عواطف انسانی هستند که در چشم بر هم زدنی تمام معادلات شما را بهم می‌ریزند!
برای حسن ختام یادداشتم درباره‌ی کتابِ فداکاری مظنون X به این جمله‌ی فوق‌العاده از متن کتاب بسنده می‌کنم:
"گاهی برای این که نجات‌دهنده کسی بودی تنها کاری که باید می‌کردی این بود که وجود داشته باشی."
تکرار می‌کنم: ماچ به ذهن شما آقای هیگاشینو!
      
2

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.