یادداشت مهدیه حاجی‌حسینی

مردن
        دستی که سینه را می‌شکافد و قلبت را بیرون می‌کشد. 
مسیر داستان از همون خطوط ابتدایی مشخصه، فلیکس قراره بمیره و با هر صفحه جلو رفتن تو هم همراهش می‌میری. 
من آنا بودم و مرگ معشوقم رو دیدم، من فلیکس بودم و مردم. و تمام مدت به مرگ خودم فکر کردم.
روبه‌روشدن با مرگ بزرگ‌ترین ترس بشره و عجیب‌ترین حسی که تا به حال تجربه کردم، مردن دیگری در کنارت تصویری از مرگ خودته و به یادت می‌آره که نمی‌خوای بمیری، حتی اگه نخوای زندگی کنی.


      
392

20

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.