یادداشت مهدیه حاجیحسینی
1403/2/31
3.8
7
دستی که سینه را میشکافد و قلبت را بیرون میکشد. مسیر داستان از همون خطوط ابتدایی مشخصه، فلیکس قراره بمیره و با هر صفحه جلو رفتن تو هم همراهش میمیری. من آنا بودم و مرگ معشوقم رو دیدم، من فلیکس بودم و مردم. و تمام مدت به مرگ خودم فکر کردم. روبهروشدن با مرگ بزرگترین ترس بشره و عجیبترین حسی که تا به حال تجربه کردم، مردن دیگری در کنارت تصویری از مرگ خودته و به یادت میآره که نمیخوای بمیری، حتی اگه نخوای زندگی کنی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.