یادداشت 𝐃𝐚𝐧𝐢𝐞𝐥𝐥𝐚
دیروز
کتابی که تنها از روزی جلد انتخابش کردم. کولاک، برف، درخت های سر به فلک کشیده، آسمان سرخ، و آدمیزاد. آدمیزادی که در حالیکه میخواد با طبیعت اخت بگیره علیه طبیعت میشه. شاید هم این طبیعت باشه که علیه آدمیزاد بلند میشه؟ طبیعتی که تنها یک چهره داره. کولاک و طوفان، صخره های یخی و حیوانات شکاری. همه میدونن باید مراقب بود. باید جنگید. باید ترسید. اما در مقابل انسان چند چهره چطور؟ شاید به همین دلیل طبیعت هیچ گاه دلش نمیخواست انسان رو درون خودش بپذیره. داستان دربارهی آدم هایی هست که هر کدوم از گوشه از جهان گریخته بودند. از تمدن، از دیگر آدمها، و از داستان های خودشون. آدم هایی که توی فرار از همه ی اینها موفق بودن اما در فرار از کابوس ها،فرار از فریادهای ذهن،فرار از حسرت ها و پشیمونی هاشون، شاید نه. آدم هایی که انگار سختی برف و سرما و زندگی در آلاسکا رو گاهی مثل بهشتی در مقایسه با جهنم بین آدم ها درنظر میگرفتن و گاهی جهنمی برای مجازات خودشون. داستانی که فقط در چند ساعتِ آخرین طوفان زمستان رقم میخورد. طوفانی که وقتی همه چیز رو زیر لایه های برف پنهان میکرد، راز ها، سایه ها و داستان آدم ها رو آشکار میکرد. داستانی که از نظر من سفری بود که مسیر جذاب تری از مقصدش داشت و به شما این توانایی رو میداد که هم سفر هر کدوم از مسافرها بشین، سوار ماشینشون بشین ،منظره هایی که اونها با دست نشون میدن رو تماشا کنین و داستانشون رو بشنوین. برای تجربه چنین سفرهایی پیشنهاد میکنم این داستان رو بخونین.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.