یادداشت فهیمه نظری
1401/3/24
«ایرانِ به سوی جمهوری اسلامی» حاصل مطالعهی چندسالهي حامد طاهریکیا بر دههی شصت ایران به عنوان نخستین و مهمترین دههی شکلگیری حکومت اسلامی است. پرسش اصلی پژوهش پیش رو این است که «چرخش یک ملت از دورانی با پروژهی رسیدن به دروزاههای تمدن بزرگ، به دورانی از پروژهی ساخت تمدن اسلامی چگونه در دههی شصت تبیین و سپس فهمیده شد؟» او در این کتاب دو رویکرد را مد نظر قرار داده: ۱- بازهی زمانی مشخصی بین سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰؛ ۲- اتخاد رویکرد مفهومسازی. به زعم نگارنده از ۱۳۵۸ تا پایان ۱۳۶۰ سه سال بسیار مهم از تاریخ سیاسی ایران است که گذار اساسی از پهلوی به جمهوری اسلامی در آن ایجاد شد. وی از ابتدای ۱۳۵۸ تا پایان ۱۳۶۰ جامعهی ایران را میدان سیالی میبیند که داشت شکل منسجم خودش را پیدا میکرد تا وارد دههی شصت شود. بر همین اساس از نگاه او دههی شصت شکلگرفتهی آن چیزی است که سه سال میانی از پیروزی انقلاب تا ورود به دههی شصت برای جامعهی ایران رخ داد. با در نظر گرفتن هستیشناسی سه سال یادشده به مثابهی میدانِ سیال، که نیروهای مختلف جایگاههای مختلفی را به طور همزمان اشغال میکردند، طاهریکیا از رویکرد تحلیلی – نظری استفاده کرده که متاثر از جریانهای مطالعات علوم اجتماعی متاخر در استفاده از هستی- معرفتشناسی کوانتوم امکان تبیین جابهجایی و حرکت نیروها در فضای سیال آن سالهای آستانهای را میدهند... او برای رسیدن به این هدف، به سراغ مطبوعات آن سالها و اسناد و مدارک بهجایمانده رفته است. مطبوعات مهم سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ را بررسی و مطالب مهم دههی شصت و مباحث مطرحشدهي مرتبط با آنها را مطالعه کرده است. معیار انتخاب مطبوعات در این پژوهش، میزان اهمیت آنها و تنوع نگرششان به مسائل آن سالها بوده. مولف در فصل ابتدایی کتاب با عنوان «خوانشی بر تاریخ قبل از انقلاب» به دنبال طرح وضعیتی از ایران است که آن را مهیا برای ورود به سالهای آستانهای پس از انقلاب میکرد. بنابراین پرداختن به مدرنیته به مثابهی ایدهی نظام سیاسی پهلوی و چرخش آن در انقلاب ۵۷ هدف این فصل است. طاهریکیا در بخش دوم کتاب با عنوان «میدان کوانتوم و فضای آستانهای» نخست تعریفی از انقلاب ارائه میدهد که عبارت است از: «انقلاب، گسست، و آشوب فضایی در میان نظم گذشته و نظم جدید است.» او معتقد است بعد از پیروزی انقلاب، در پایان سال ۵۷ جامعهی ایران وارد یک دورهی آستانهای شد، و در تعریف فضای آستانهای مینویسد: «فضای آستانهای همان میدان کوانتوم در بیشترین شدت میزان همزمان حضور نیروها در ترکیبهای مختلف است. فضای آستانهای دالانی به سوی وضعیت جدید است. فضای آستانهای شامل انبوهی از گوناگون است که همهی آنها نمیتوانند حالت عملیاتی پیدا کنند و وارد نظم جدید شوند، زیرا مرزهای نظم جدید ظرفیت فراخواندن همهی آنها را ندارند...» ص ۴۴ طاهریکیا این دورهي آستانهای را از سالهای ۱۳۵۸، ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ در نظر میگیرد. بخش سوم کتاب با عنوان «میدان سیال و شدنِ جمهوری اسلامی» مهمترین و مفصلترین بخش این پژوهش است. در این بخش نگارنده نخست از آگاهی تاریخی و اهمیت آن سخن به میان میآورد، یعنی همان آگاهیای که مسئلهی زمان حال را شکل میدهد. او در تعریف آگاهی تاریخی مینویسد: «موجی از اطلاعات که از تاریخ به امروز میرسد سبب میشود تا وضعیت امروز با همان نگاه تکراری آگاهی تاریخی دیده شود و بنابراین امکان جلوگیری از رخدادهای جدید گرفته شود.» ص ۵۰ از این تعریف مشخص است که آگاهی تاریخی چقدر برای تثبیت یک موقعیت در جامعه اهمیت دارد. طاهریکیا انقلاب ۵۷ را گسست در آگاهی تاریخی انسان ایرانی میداند، همان آگاهیای که در نظام گذشته یعنی پهلوی ساخته شده بود. در آن آگاهی تاریخی؛ جریان زمان، ایران باستانی مدرن را به سوی مرزهای آینده پیش میبرد، و این آگاهی با انقلاب ۵۷ به طور کامل قطع شد؛ بنابراین به زعم نگارنده جامعهی ایرانی نیازمند آگاهای تاریخی تازهای شد که بتواند سیالیت آینده را رام کند و نظم تازهای به دست آورد. «از سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ به مثابهی سالهای آستانهای، ملأعام جامعهی پساانقلابی ایران میدان سیال بود که برای استیلا پیدا کردن بر آن جهشهای تاریخی زیادی صورت گرفت. معلق شدن برنامههای فراغتی، تفکیکهای جنسیتی، حجاب، مهار کردن نیروهای چپ، بسته شدن دانشگاه و انقلاب فرهنگی، و قانون مطبوعات مهمترین جهشهایی بودند که از روابط سایل نیروهای سامانههای ارزشساز اسلامی بیرون آمدند و به موازات آن نیز نیروهای مهار پارازیتها تشکیل شدند. بدین ترتیب، ملأعام با خشونت تضمینکنندهی برقراری نظم جدید همراه شد به طوری که از آن سالها به بعد نیروهای کمیته یا بسیج در خیابانها به مثابهی سنگر مبارزه با پارازیتهای حرام و منکر گشتهای بازرسی برقرار کردند. رام کردن ملأعام و بردن آن به سوی سامانههای ارزشساز اسلامی قسمتی از یک رخداد جدید و چرخش در آگاهی تاریخی ایرانیان بود. آگاهی تاریخی که ابتدا باید از آگاهی تاریخی پهلویها جدا میشد و سپس فرایند جدیدی از تولید آگاهی تاریخی پساانقلاب به وجود میآمد.» ص ۱۱۸ در بخش چهارم و پایانی کتاب با عنوان «چرخش تبار تاریخ» نگارنده معتقد است که از پسِ ساختن آگاهی تاریخی تازه در جامعهی پساانقلابی، «تبار تاریخی ایرانیت به اسلامیت تبدیل شد و از آنجا تبار عاشورا مبدأ آغاز آگاهی تاریخی شد که انسان ایرانی حقطلب، جهادی، فدایی، و در برابر یک دشمن مستمر تاریخی در مفهوم یزید تاریخی تا یزیدیان امروزی و یزیدیانی که در آینده میآیند قرار دارد...» ص ۱۲۶ این درست نقطهی مقابل تبار تاریخی بود که رژیم گذشته بر آن پای میفشرد: «رژیم پهلوی آگاهی تاریخی را از تبار خاک و خون آغاز کرد که خون به نژاد اصیل آریایی بازمیگشت و بدنی برافراشته بر آن که به سوی مدرنیتهی ایرانی میرود و با ایرانیت باستانیاش با غرب امتزاج مییابد...» ص ۱۲۶
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.