یادداشت 𝒻𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒵𝒶𝒽𝓇𝒶

        زویی در روز تولد دوازده‌سالگی‌اش نامه‌ای از طرف مارکوس، پدر واقعی‌اش، دریافت می‌کند. مارکوس از زمان تولد زویی در زندان بوده و مادر و ناپدری زویی هم بهش اجازه نمی‌دهند با او در ارتباط باشد. زویی که کنجکاو شده با مارکوس حرف بزند، برایش نامه می‌نویسد و متوجه می‌شود او بی‌گناه به زندان افتاده است. از طرفی ترور، صمیمی‌ترین دوست زویی، پشت‌سرش بدگویی کرده. زویی از این موضوع خیلی ناراحت است و حالا باهم قهرکرده‌اند...
زویی چگونه می‌تواند به پدرش کمک کند و او را از زندان نجات بدهد؟ دوستی‌اش با ترور چه می‌شود؟ آیا می‌تواند او را ببخشد و دوستی‌شان را از سر بگیرند؟
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.