یادداشت شکوفه سادات مرجانی بجستانی

طبقه هفتم غربی
        .
امیرعلی گفت:«کشیدن که می‌کشم.می‌گم نکنه یه وَخ بد باشه برا حالتون!»
پيرمرد با لبخند گفت:«نور؟» و سرفه کرد.آهسته و بریده بریده ادامه داد:«نور که خوبه_ تا حالا دیدی_ کسی پیدا بشه_ بگه نور بَده.»
امیرعلی گفت:«بابام می‌گفت تو جنگل دو جور درخت داریم اونایی که نورپسندن، یکی هم اونایی که سایه پسندن. بلوط نورپسنده، شمشاد نه، سایه پسنده. گفتم نکنه حساب این جور چیزاس که پرده‌ها رو کشیدین.»

تا به حال حتما برای شما هم پیش آمده است که  از آخرین باری که یک غذا را خورده‌اید مدت زیادی گذشته باشد و حالا که میل می کنید خیلی به شما چسبیده و کیف کرده‌اید آخرش هم در حالی که از دو انگشت شصت و اشاره‌ی آغشته به غذا هم نمی‌توانید بگذرید، گفته‌اید: «خیلی وقت بود یه همچنین غذایی نخورده بودم، خیلی چسبید، حیف که کم بود». طبقه هفتم غربی برای من همین احساس را داشت لطیف،ساده،مهربان،لذت بخش و کوتاه و هر چیز دیگری که بگویم اضافه است

رمانِ نوجوان است اما منِ بزرگسال را به این صرافت انداخت که در یادداشت‌های شخصی‌ام بنویسم؛ سایر آثار آقای #جمشید_خانیان بعلاوه تمام کتب نوجوان #نشر_افق . 

داستان پسر نوجوانی است که برای مراقبت از پیرمردی به طبقه هفتم ساختمانی وارد می‌شود.

#طبقه_هفتم_غربی  این لقمه‌ی لذت بخشِ لطیف را از خودتان دریغ نکنید، بخوانیدش.

#کتاب
#کتاب_بخوانید
#انتشارات_افق
#رمان_نوجوان
#لقمه_لذیذ
      
2

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.