یادداشت فاطمه کاردانی
1403/1/26
هر صبح می میریم خیلی زود و در همان چند صفحه اول، عنوان روی جلدش را لو میدهد.کتاب روایت یک متهم در بند اعدامیهاست که خواننده را با افکارش همراه میکند.نگفته پیداست که افکار آدمی که قرار است چند روز بعد بمیرد چگونه است! از افکار احمد،همان زندانی اعدامی که بگذریم کش دادن صحنهها با بیان جزء به جزء آنچه در آن تصویر است بسیار زجرآور است. مثلا وقتی احمد به انفرادی میرود و در آن تاریکی مطلق خودش را لای پتوی زبر و کثیف و بوگندوی روی زمین میپیچید،با توصیفات نویسنده کاملا خود را در آن موقعیت احساس میکنیم و حتی سوسکهای مرده و له شده را روی پوست بدنمان حس میکنیم! نویسنده در بیان این تصاویر بسیار موفق عمل کرده است اما آنچه در آن توفیقی نداشته اصل ماجراست!شما حدودا ۱۰۰ صفحه از ۲۰۰ صفحه را که بخوانید تازه متوجه میشوید احمد چرا در زندان است!یا نسیم چه کسیست؟ متاسفانه تا آخر کتاب هم متوجه نمیشوید که ضیا،دانیال و باقی همبندیهای احمد دقیقا کی هستند!در واقع باید گفت شخصیت پردازی اثر ضعیف است. در آخر باید گفت بنده خواندن این کتاب را برای افرادی که روحیه حساس دارند توصیه نمیکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.