یادداشت صَعوِه

صَعوِه

1403/01/03

                عجیب داستانیست داستان مردان جنگی. و عجیب تر شاید زنانشون...


اینکه البته چیز جدیدی نیست؛ فقط من جمله برای شروع نداشتم:))
آقای مصطفی چمران مرد قابل احترامی‌ست به چند دلیل؛ مهم ترینش ایمانه.
قوت حقیقی کسانی مثل دکتر چمران ایمانشون بوده. کاری ندارم با اینکه کلا از نظر من ایمان صد درصدی به یک موضوع کار خطاییه و فکر کردن به اینکه صد درصد یک باور درسته یا صد درصد کسی که باور مخالف باشه آدمیه که حقشه بمیره؛ در واقع خودش یک جور ظلم و اشتباهه.
داشتن ایمان یه چیزه و در راه اون ایمان «عمل»ی انجام دادن یه چیز دیگه. مردی مثل دکتر چمران مرد عمل به ایمانشه و توی این راه از هر چیزی که داشته مایه گذاشته. این قابل احترامه.
در عین حال ایمان می تونه جهانِ انسان های نزدیک به خودت رو نابود کنه. همون طور که زندگی همسر اول دکتر و بچه هاش نابود شد. هر وقت دوست داشتم دکتر رو یه اسطوره ببینم؛ زنی از وجودم بلند می شد انگار و همذات پنداری می کرد با همسرش. با بچه هاش.
شاید بگید که اگه این زن آدمِ کسی مثل چمران نبود اصلا نباید عاشقش می شد؛ ولی نمی شه حقیقتا انقدر ساده دوست داشتن و خواستن رو تو کلمه ها جا کرد و ازش عبور کرد و فکر کرد به قطعیت ثابتش.
پروانه(یا تامسن) زنی آمریکایی بوده که مسلمان می شه و اسمش رو تغییر می ده. اما پس از تحمل جنگ و بمباران و قضایایی که حتما بهتر از من می دونین از لبنان به همراه بچه هاش به آمریکا بر می گرده. بر اساس اسنادی آقای دکتر چمران بعد ها سراغی از بچه ها و همسرش نمی گیره و خب بعدا با بانوی دیگری هم ازدواج می کنه.
دکتر بر اساس «ایمان» خودش رفته جلو؛ ولی این ایمانش تبعاتی داره مثل همین. مثل روان یک زن رو مشوش کردن؛ نه تنها یک زن که یک مادر؛ که بچه هاش رو طوری از خودش می دونه که فقط کلمه مادر برای توصیفش کفایته.
این قصه سر دراز دارد. نه دکتر چمران و نه هیچ شهیدی برای من مقدس نیستند چرا که ایمان عملی شون گاها صدماتی این چنینی زده‌. حالا البته این دیدگاه حال حاضر منه و ممکنه بعدا تغییر کنه.
بگذریم. در خصوص کتاب:
اوایل به شدت دیالوگ ها لوس و سکانس ها حوصله سر بر و کلیشه ای بودن. انگار داشتی کارتون تخیلی تماشا می کردی و واقعا؛ واقعا از آقای شجاعی بعید بود چنین دیالوگ های بی نمکی.
بعدش که به لبنان و جنگ نبعه نزدیک شدیم داستان قوی تر شد. سکانس ها بهتر شدند(که مهم ترین دلیلش اینه که جنگ و فیلم جنگی یکسری سکانس مشابه داره و خلاقیت خاصی توش دیده نمی شه؛ فقط هیجان داره.)
دیالوگ های مردانه بسیار بهتر و واقعی تر از دیالوگ های عاشقانه بین دکتر و همسرش بود. و یا کلا دیالوگ های احساسی دیگه. حالا نمی دونم این نقص کتابه یا کلا شهدا به خاطر همون ایمان عملی شون یک چنین دیالوگ های...(عجیب شاید؟) داشتن.
همش حس می کردم نیازه به یک جنبه خاصی از دکتر پرداخت محکم تری بشه. یعنی کتاب یک طوری بود که تو نه کامل اطلاعات تاریخی دریافت می کردی ازش و نه احساسی و شخصی. یک چیز کلیشه ای محض خلاصه اش می شه که جدا به نظرم حق دکتر چمران نیست.
کلا بخوام بگم به دلیل کلیشه ای بودن و گاهی «خنک» بودن دیالوگ ها خیلی از کتاب لذتی نبردم. تا که خواند و چگونه خواند و کجا؟ 
اما برای کسانی که دکترِ شهید چمران براشون اسطوره ای هست باید کتاب جالبی باشه.

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.