یادداشت فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

خون بر برف
        نمیدونم چرا فکر می‌کردم ژانر کتاب کارآگاهیه ولی اشتباه می‌کردم 
تو این کتاب قرار نیست معمای قتلی حل و قاتلی پیدا بشه، بلکه ما چند روزی با یه قاتل احساساتی، عاشق پیشه، باهوش ولی احمق همراه می‌شیم تا بفهمیم چطور قراره چالش جدیدی که براش پیش اومده رو حل و فصل کنه

در مورد نکات فنی کتاب:
شروع جالبی داشت و روایتش هم یه روایت اول شخص کاملا روون و سر راست و جذاب بود که باعث شد خیلی سریع بخونمش و تمومش کنم
کل داستان تو چند روز اتفاق افتاد ولی نویسنده هر از چند گاهی به گذشته پل میزد و از گذشته شخصیت اول تیکه هایی رو برای خواننده نشون میداد
ترجمه و ویراستاری خیلی خوبی هم داشت 
اما کتاب خیلی کوتاهی بود و خیلی سریع تر از انتظارم تموم شد 
در مورد پایانش واقعا نمیدونم چه احساس و نظری باید داشته باشم. از یه طرف بنظرم زیادی کوتاه بود و راضیم نکرد و از طرف دیگه فکر می‌کنم پایان خوبی بود و متناسب با داستان (۵۰-۵۰).
پایانش شبیه یکی از فیلم های کوتاه دفاع مقدس بود ولی بنظرم اون فیلم، خیلی بهتر، این پایان رو به تصویر کشیده بود تا کتاب یو نسبو
مورد بعدی شخصیت پردازی های بشدت خلاصه بود. بنظرم جا داشت نویسنده خیلی بیشتر به شخصیت ها بپردازه
برای این دو مورد ۱.۵ امتیاز کم کردم 

نظرم از این به بعد ‼️اسپویل‼️ داره
شخصیت اصلی قاتلیه به اسم اولاف که طبق گفته خودش واژه پریشی داره و نمی‌تونه کلمات رو درست بخونه با این حال علاقه زیادی به خوندن رمان داره و بخاطر واژه پریشی گاهی اوقات قسمتی از رمان رو اشتباه می‌خونه و روایت متفاوتی برای خودش درست می‌کنه 
این رو نویسنده از زبون اولاف مستقیم میگه اما بنظر من مشکل اولاف فقط این نبود 
بنظر من اولاف کمی تا قسمتی اختلال اسکیزوفرنی داشت 
اولاف علاقه زیادی داشت که روایت های خودش از داستان ها رو بسازه و بخش های مختلف رمان هایی که میخونه رو با خیالپردازی خودش تغییر بده 
این غیرعادی نیست البته. خیلیا انجامش میدن مثل خودم ولی ذهن اولاف از این فراتر میرفت و این روایت ها رو به واقعیت هم وارد می‌کرد 
به عبارت ساده تر اولاف گاهی نمی‌تونست واقعیت رو از روایت هایی که خودش ساخته بود تشخیص بده و واقعیت رو با خیال قاطی می‌کرد 
مثلا اولاف برای ما توضیح میده که چطور پدرش رو کشته و بعدش اونو لای یه چادر پیچیده و برده انداخته تو رودخونه ولی یکم که جلوتر میریم به مادرش میگه تو هم برای ناپدید کردنش کمکم کردی در حالی که تو روایت اول تنهایی انجامش داده بود 
خب یکی از اینا واقعیته و اون یکی روایتی که اولاف ساخته و دیگه نمی‌تونه تشخیص بده که واقعیت کدومه 
مورد بعدی در مورد جدا شدن اولاف از واقعیت کبودی گردن کرینا بود 
اون کبودی کار اولاف بود (اونایی که کتاب رو خوندن می‌دونن چطوری کبود کرده😒) ولی اولاف فکر می‌کرد کار یه آدم دیگه اس در حالی که باید می‌دونست کار خودشه (بخاطر نحوه کبود شدنش) ولی اولاف تو خیالات سیر می‌کرد و ارتباطش با واقعیت قطع بود
از این قسمت های روانشناسی که متاثر از نظریات روانکاوی بود هم خوشم اومد هم خوشم نیومد 
استفاده ازش جالب بود ولی ناخودآگاه این حس رو تلقین می‌کرد که انسان دست گذشته و اعمال پدر و مادرش اسیره و هیچ راه خلاصی ای براش وجود نداره 

خلاصه کتاب کوتاه خیلی خوبی بود ولی خالی از اشکال نبود

      
69

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.