یادداشت حبیب توکلی
1403/4/5
با سلام یک شب از خانه ی مادربزرگم برگشته بودیم من خسته بودم ولی خوابم نمی برد حال کتاب هایی که داشتم می خواندم هم نداشتم گفتم حالا که حوصله ام سر فته برم یک کتاب کوتاه بخونم به سراغ مهرکی هایی که در قفسه بود رفتم (آخه کتاب های کوتاهی داره) این کتاب رو برداشتم و روی مبل دراز کشیدم و شروع کردم به خواندن کتاب تو دلم گفتم ۱۰۰ صفحه یه هویی بخونمش دیگه تا اینکه دیگه تموم شد و هورا گفتم دیگه رفتم خوابیدم ولی اون این کتاب خاطره ی خوبی برام رقم زد و به نظرم خانم میر ابوطالبی خیلی خوب این کتاب رو نوشتن با تشکر حبیب توکلی
(0/1000)
حبیب توکلی
1403/4/8
1