یادداشت محمدرضا شمس اشکذری

        نخستین بار، راهنمایی بودم که سعی کردم نمایش‌نامه‌ای از چخوف بخوانم. بیشتر از سی صفحه نتوانستم «باغ آلبالو» را بخوانم. کمی بعد «سه خواهر» را آزمودم اما دیدم نه، چخوف را نمی‌پسندم. بعدها کم‌کم داستان‌های کوتاهش را خواندم و به خیل دوستداران چخوف پیوستم اما با نمایشنامه‌هایش همچنان غریبه بودم.

یکی دو سال پیش، در تلاشی برای آشتی کردن، جلد هفتم مجموعه آثار چخوف (ترجمه سروژ استپانیان) را خواندم و این بار توانستم حداقل نمایشنامه‌ها را بخوانم، که «مرغ دریایی» یکی از آن‌ها بود. باز، خوشم نیامد. نه به خاطر ترجمه، بلکه به خاطر ماهیت نمایشنامه‌های چخوف. اصطلاحات فنی‌اش را نمی‌دانم اما داستان و کششی در نمایشنامه‌های چخوف نمی‌دیدم. برایم بس شگفت بود که شیفته‌ی داستان‌های چخوف باشم اما نمایشنامه‌هایش برایم بی‌سروته باشند. دوست داشتم پایان‌ها خوش باشند یا دست کم اگر ناخوش‌اند، یک پیام اخلاقی داشته باشند اما چخوف تلخی، ملال و هیچ را ترجیح می‌داد.

پس از آن، نمایشنامه‌های بیشتری خواندم و یادداشت‌ها و تحلیل‌هایی سودمندی نیز در مورد چخوف و نمایش‌نامه. بعد از خواندن «تک پرده‌ای‌ها» به ترجمه خانم کاشی‌چی، به سراغ مرغ دریایی آمدم. این بار تجربه‌ی خیلی بهتری بود. چخوف همان چخوف بود اما به گمانم این بار بیشتر با او و شخصیت‌هایش همدل و همراه بودم. زحمت توضیح داستان و تحلیلش را دیگر دوستان کشیده‌اند. این را نوشتم که تجربه‌های ناخوشایند از خواندن این نمایشنامه نیز ثبت شود.
      
197

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.