یادداشت مجید اسطیری

                در این رمان جلال هم یک معلم (سپاه دانش؟!) را میبینیم که به روستایی آمده و ورودش همزمان با اصلاحات ارضی فرمایشی شاه است. معلم به همه این تحولات مشکوک است و گاه تند و گاه با کنایه آنها را نقد میکند.
در عین حال به وضعیت عقب مانده فرهنگ وسبک زندگی مردم هم تسخر میزند و اگرچه اهالی روستا یک بیوه را بهش میبندند و به عقدش درمی‌آورند اما معلم دل به این فضا نمیدهد و در پایان داستان زن را طلاق میدهد و پی کار خودش میرود.
طبق معمول آدمهای جلال خیلی واقعی نیستند و تقریبا نزدیک به تیپ هستند. قطعا در ساخت شخصیت های داستانی سیمین دانشور چند قدم از جلال پیش تر بود و آدمهایش واقعی و گرم و ملموس بودند. اما آدمهای جلال این طور نیستند و خیلی ها دقیقا مثل خود جلال نطق میکنند و نظریه میدهند. بارزترین فراز رمان که این شکل را دارد فرازی است که دارند موتور آب کار میگذارند
به هر حال رمان خواندنی از آب درآمده و از جهت تحلیل اوضاع دهه 40 قابل ملاحظه است.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.