یادداشت مصطفی جعفری

مرگ ایوان
        مرگ ایوان ایلیچ آنی نبود که می‌گفتند اما در آنچه که بود، خوب بود.
و این کتاب تولستوی این چنین بود:
هنرنمایی در بستر زندگی واقعی تک تک افراد.
نشان دادن پایین‌ترین حد از معنا در زندگی فرد فرد انسان‌ها.
ایلیچ دریافت که آنچه را باید می‌کرد فدای دیگر کاری کرده بود که آن هم وظیفه‌اش بود اما در عین حال جز ابزاری برای آنچه که باید می‌کرد، نبود.
او به بایدهایش نرسید و برای همین هم درنهایت، کیفیت شایسته زندگی‌اش را تماما زیر سوال برد‌‌.
برای همین، شایستگی زندگی‌اش مانع رسیدنش به آن نور بود و باور به ناشایستگی یا حداقل شک در شایستگی زندگی‌اش به قدری کامش را شیرین کرد که توانست بر تلخی مرگ فائق آید.
او درنهایت به نور رسید اما در واپسین ساعت عمرش؛ در لحظه‌ای که فشردن دست همسر جایگزین سخن گفتن شده بود.
نور به خلاف مرگ، در زندگی او جریان پیدا نکرد و این در خاموشی رفتار همسرش در فصل اول نمایان بود.
ایوان در نور مرگ به حسرت نور زندگی نشست تا به ما بگوید:
نور را قبل از مرگ و در زندگی‌تان دریابید...
اما درمورد قلم:
شگفتی تغییر سیاق از قسمت اول به دوم مشهود بود.
از سبک تصویرگری مستقیم به سبک خاطره‌پردازی دانای کل و هر دو هنرمندانه ترسیم شده بودند.
قسمت دوازدهم از لحظه‌ای شروع شد که بیانش در قسمت اول رفته بود و این چرخه‌ی روایتگری نیز قوت دیگر قلم تولستوی را در این کتاب نمایندگی می‌کرد.
به طور کلی کتاب در بیانگری معنا برای زندگی آدمی خیلی موفق نبود و حجم و نوع قلم زدن تولستوی نشان می‌داد که این کتاب فقط برای تلنگر زدن نوشته شده است.
اگر انتظار معناپردازی داشته باشیم، این کتاب تلاشی ناموفق است و اگر انتظار یک تلنگر داشته باشیم، حد اندک معناپردازی آن را خواهیم دید‌.
درهرحال انتظار ما از یک اثر نباید بیشتر از هدف آفریننده آن باشد.
در یک کلام، این کتاب تلنگر را مهمان فکر کسانی می‌کند که نه راهی به بیمارستان‌ها دارند و نه قبرستان‌ها، زیارتی از آنها را به یاد می‌آورند. کسانی که در خیال شیرین جاودانگی بر کرسی فراموشی نشستند. شاید خطور نوایی به خاطرشان را موجب شود که: الفُرصَة تمُّر مرِّ السَحاب...
      
324

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.