یادداشت Homa Abbasi
1403/12/29
حیدو هدایتی وسط جاده میخواند و چند دقیقه قبل احمد محمود دست تو را گرفته با خودش برده کنار دریای جنوب و تو را رها کرده همانجا و بوی نفت رسوخ کرده در بینی ات و تو هم مثل احمد محمود به جای نقطه ی بین جملهها یک "و" میگذاری و جمله بعد و جمله بعد و جمله بعد… سفر با یکی سفره در پیچ و تابی … با همان لهجه جنوبی که تو را دوباره پرت میکند کنار ساحل. پیرزن نشسته پشت تابه عجیب غریبش و از تمام پوششش یک چادر پیداست و چادر را به رسم خودشان بسته دور سرش. تو دستت را می بری سمتش نان مهیاوه را که اسمش را تازه یادگرفته ای از او می گیری … احمد محمود تو را با شهرو در خلیج فارس غرق می کند و تو دست شهرو را که میگیری، دستت آتش میگیرد… دستت می سوزد و او معلوم نیست در عشق بتی می سوزد یا در آتش … کارت آسش را نگه داشته برای انتهای بازی … احمد محمود را می گویم … حیدو را آن لحظه کجای دلم بگذارم که می خواند به دریا بیفتم… دریا، چه اسم قشنگی … به دریا بیفتم به بندر بیفتم … اصلا انگار بهمن را نوشتهاند که یکی دو روزی هم شده به نوای جنوبی و هوای شرجی جنوب بگذرد … حال میخواهد روی خاک سرخ هرمز باشی با آهنگ های چاووشی و… یا وسط تهران با احمد محمود و آهنگهای حیدو … پ.ن: شهرو شخصیت اصلی داستان کوتاه پسرک بومی نوشته احمد محمود است. پ.ن۲: حتی اگر حوصله خواندن کل کتاب "غریبهها و پسرک بومی" احمد محمود و رمان های بلندش را ندارید داستان پسرک بومی اش را بخوانید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.