یادداشت محمد معین جلالی

        از عصبانیت به مجسمه ی شهر ضربه زدم
مجسمه شهرمان شبیه به یک مرد بود 
که گوی زیبایی در دست داشت
ناگهان دیدم که دست آن مرد شکست
گوی از بالا ترین نقطه شهر افتاد پایین
گوی قل می خورد و قل می خورد
ناگهان دیدم که در مسیر گوی یک ورزشگاه است...

      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.