یادداشت maryam torabi
1403/7/19
4.3
21
داستان از زبان ۲ نفر روایت میشود. بخشی از زبان دختری بَرده که از کشوری دور از خانواده اش خریداری میشود به نام (ناتا که بعدها ماریه خوانده میشود) و بخشی دیگری از زبان دختر سعد بن عباده به نام خوله. کتاب در دوران جاهلیت بسر میبرد تا اینکه زمزمههای آمدن مردی در لابلای کتاب دیده میشود به نام محمد (ص). کسی که حرفش مخالفت با برده برداری و احترام گذاشتن به دختران و کنیزان و جلوگیری از تعصبهای قومی و قبیلهای است. مردی که باعث میشود اختلافات اوس و خزرج پایان پیدا کنه. در سفرهای سعد بن عباده (رئیس قبیله خزرج) برخوردی با پیامبر داره و کم کم ازش خوشش میاد. بهحدی که بعد از مدتی مسلمان میشود و دخترش خوله را به عقد مردی مسلمان به نام مالک در میاورد که جزو دوستان حضرت علی است. ناتا در خانه ی سعد به کنیزی گرفته میشود تا اینک بعد از مدتی خوله او را به خانه خودش که در همسایگی خانه حضرت فاطمه است میبرد. اتاقی در ته حیاط وجود داره که ماریه اونو انتخاب میکنه و توش زندگی میکنه. این اتاق دقیقا هم دیوار خانه حضرت فاطمه است. در کمال تعجب اتاق بدون نور مهتاب و یا نور شمع، روشن است و ماریه شبها به عبادتش (که مسلمون شده میپردازه) بعد از وفات حضرت فاطمه که اتاق دیگری فروغی نداره، متوجه میشن این روشنایی بخاطر محراب عبادتهای حضرت فاطمه بوده که حتی اتاق اونو هم روشن کرده.... در مورد سعد بن عباده هم بگم که بعد از شهادت پیامبر و انتخاب ابوبکر به جای علی، سعد از بیعت کردن خودداری میکنه، مالک هم همینطور. با اینک عقاید جاهلیت رو پیغمبر باهاش مقابله کرد ولی بازهم برای یسریا خیلی سخت بود که با کنیزان بر سر یک سفره بشینن مثلا همسر سعد بن عباده (فکیهه) از اینک به ماریه رو نشون بده خوشش نمیومد خوله هم اونو به عنوان کنیز به خونش برده بود، با اینک مالک فرزند دختر دوست داشت، خوله دو بچه اولش دختر شد و این بازهم باعث کج خلقی هایی برای خود خوله شد جوری که به مالک گفت اشکالی نداره اگر زن بگیری (اون موقع چند همسری مشکلی زیاد نداشته و رویه معمولی بوده) خواست بعدها ماریه رو به عنوان کنیز به مالک ببخشه و وقتی مالک این ماجرا رو فهمید به ماریه گفت ازادت میکنم میتونی بری شهر خودت یا اگر بخواهی به نکاح من دربیای که چون ماریه علاقه داشت بهش، باهاش ازدواج کرد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.