یادداشت راضیه محمدی

فرمانروای مه
        کتابی قطور که رمان است. رمان درباره‌ی دین و عرفان دروغین.
نگاه مثبتی ندارم ولی نگاهم منفی هم نیست.
اول اینکه اینقدر طول تفسیر نیاز نداشت. میشد رمان را در 400‪ صفحه به طور قوی جمعش کرد. 
بعضی جاهای رمان بشدت شبیه رمان‌های زرد بود. تعریف از قد و بالای اشخاص، پوست سفید و الحمدلله همه هم که چشم رنگی بودند. تعریف از ظرف و ظروف پذیرایی و بیان نوع ماشین شخصیت‌ها. این توصیفات اصلا ربطی به این رمان جدی نداشت. 
اما.. 
توصیفات قضایای عرفانی و انجام اعمال و توفیقاتشان خوب بود، باور پذیر بود. ترس‌هایشان هم نفس گیر بود. اینکه ربطی ندارد تو تحصیل کرده‌ای، انسان عادی و کم سواد یا حتی بی‌سوادی، کوچکی یا بزرگ. در هر صورت در معرض این خطا هستی، خوب بیان شده بود. 
داستان کشش دارد جوری که صد صفحه را بدون خستگی می‌خوانی. 
امای بعدی... 
انتظار تمام شدن قوی و تکان دهنده نداشته باشید. عادی تمام شد. چرا؟ چون نویسنده تقریبا از100‪ صفحه آخر ذهن مخاطب را آماده‌ی این مدل خاتمه می‌کند و کم کم به او می‌فهماند چه دارد می‌شود. جدای از اینکه از اواسط کتاب کد می‌دهد و مخاطب اگر حواسی جمع داشته باشد با چیدن حوادث کنار هم از تمام شدن ناگهانی شوکه نمی‌شود. پس زیاد هم نمی‌شود به این انتهای آبکی ایراد گرفت. ماجرا جمع می‌شود ولی دردسرها و تبعاتش ادامه دارد و کاملا هم عادی‌ است. 

      
5

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.