یادداشت سحر ایمانی

The gambler
        معمولا یادداشت‌ها برای یک کتاب آخرش نوشته می‌شوند، اما من، ای آقای داستایوفسکی، دلم می‌خواد که اول ِ خواندن‌ام برای کتاب‌تون یادداشت بنویسم، البته میشه گفت به‌نوعی حق دارم، چرا که این کتاب رو مدتی پیش خوانده‌ام و هاله‌ای ازش رو در ذهن دارم.

خب، بله. باری دیگر، سلام بر داستایوفسکی!
ای آقای فئودور! راستی‌که نمی‌دانم آیا شما از دلتنگی ما نسبت به خودتون و نوشته‌هاتون، هیچ درکی دارید؟
چند وقتی بود که دلم برای الکسی ایوانوویچ تنگ شده بود. مردی که بلد بود به زندگی ما، عطر تازه‌ای از قوانین احتمالات ببخشه، که گرچه می‌دونیم یک قمارباز با یک سرمایه‌ی متناهی توی یک قمارخونه توی یک زمان نه‌خیلی دور، همواره محکوم به شکست می‌باشه، اما امید و ایمان و گاهی عشق(به خانم پولینا!) حتی می‌تونه دانسته‌هامون رو کنار بزنه و امید رو به قلب‌هامون ببخشه‌‌، برای ایستاتر بودن توی این زندگی ِ پر از عدم ِ قطعیت.
دلم راستش برای مادربزرگ، خانوم ِ آنتونیو واسیلیونا هم تنگ بود. هرچند که به‌خاطر دارم آخر کار چندان بگی‌نگی در مسیرش موفق نبود، اما همین‌که جسارت این رو داشت که توی قصه و با عقل و درایت‌اش تدابیر جالبی بیندیشه و قضیه‌ی نمونه‌گیری اختیاری برای فرآیند‌های مارتینگل (optional sampling) رو دور بزنه(!) حس شوق و شادی رو به قلب‌هامون می‌بخشید!
این شد که اومدم تا دوباره بخوانم، از تو ای آقای داستایوفسکی، از قماربازت، ولی خب این‌بار به زبان انگلیسی، که ببینم آیا اون‌قدری که تو در زبان مادری ما شیرین هستی، برای انگلیسی‌زبان‌ها هم، آیا به دل می‌نشینی؟
راستی‌که دلم می‌خواست زبان روسی می‌دانستم! به‌خاطر تو و به‌خاطر طعم ِ شیرین نوشته‌های تو!:)
      
82

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.