یادداشت سارا مستغاثی
1401/3/19
به گمانم این جلد برایم سه تا ستاره داشت ولی یک ستارهی بیشتر به خاطر صحنهی مرگ آیناز و وصیتنامه آرتا و خستگی آخر راه آلنی. بعضی از کتابها را که میخوانم، منطق پشت حرفهای نویسنده را کاملا میفهمم. شاید منطق این جا خیلی مناسب نباشد. یعنی انگار میفهمم چه چیزهایی باعث شده نویسنده به این نگاه برسد. علتهای این معلول را میفهمم. نگاه به اتفاقها، شخصیتها و ... و همین باعث میشود که جذب آن کتاب شوم. این فهم و نگاه مشترک به دنیا! ولی کتابهای نادر ابراهیمی اصلا از آن دسته کتابها نیستند. گاهی نوشتههایش را که میخوانم فکر میکنم در دنیایی کاملا متفاوت از من زندگی کرده است. آدمهایی که به عنوان انسان میشناخته است خیلی شبیه انسانهایی نیستند که من به عنوان انسان شناختهام. واقعیتها را متفاوت از من و تقریبا هرکسی که از نزدیک یا دور میشناسم، میدیده است. و همهی اینها باز هم باعث نمیشود که کتابهایش را دوست نداشته باشم. شاید چون احساس نمیکنم که دارد ادای متفاوت بودن در میآورد یا شاید چون به شدت برای نوع نگاهش احترام قائلم. دوست دارم بدانم چه تربیتی باعث این ویژگیها در این آدم و بعد هم در شخصیتهایی که خلق کرده، شده است. این خستگی ناپذیری و حرکت مدام، ظلم ستیزی بدون شرط و باور به عشق به معنای خاص خودش و ... و حیف که نمیتوانم این آدم را خارج از نوشتههایش و بهتر بشناسم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.