یادداشت محمدرضا ایمانی
1402/10/19
3.6
12
اول به عنوان مقدمه عرض کنم که حقیر زمانی به سبب علاقه به انقلاب، خاطرات مبارزان اون دوره رو زیاد مطالعه میکردم. یکی از شیرینترین کتابهایی که خوندم کتاب «خاطرات و تأملات در زندان شاه» نوشته استاد بزرگوار دکتر محمد محمدی گرگانی بود. خاطرم هست ایشون میگفتند هر موقع وقت شکنجه بود و کار برامون خیلی سخت میشد این آیه رو میخوندیم: «إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا/ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا» ( سوره مبارکه احزاب/ آیات 10 و 11 ) . باری. مواجهه با مرگ یکی از اصلیترین موضوعات فلسفه اگزیستانسیالیسمه و تقریبا فیلسوفی نیست که تو این مکتب دربارهش حرف نزده باشه. نمونهش حتی خود سارتر که اصلا عنوان اصلیترین کتابش همینه « هستی و نیستی ». انسان در مواجهه با مرگ خیلی تغییر میکنه و میشه گفت حتی نوع دیگری زندگی میکنه که تو حالت عادی مدل زندگیش اینجوری نیست. تو نمایشنامه حاضر هم بحث همینه. تو پرده اول و سوم ما با شخصیتهایی مواجهیم که در مقابل مرگ و شکنجه ایستادند و برای همین حالت عجیبی دارند. لوسی با جملات عجیبی عشق رو پس میزنه ( به نظرم درخشانترین بخش نمایشنامه همینجا بود ) و اون دو نفر دیگه به راحتی یه بچه دوازده ساله رو با حمایت خواهرش میکشند. تنها کسی که تو این صحنه حالت عادی داره ژانه که قراره زنده بمونه و در مقابل مرگ نایستاده. در عوض تو آخر پرده چهارم وقتی افق آزادی و زندگی براشون باز میشه دوباره حالاتشون متفاوت میشه و گویی انسانهای دیگهای میشن. . نمیدونم چقدر تونستم چیزی که میخوام بگم رو برسونم ولی از نظر من کل نمایشنامه همینه. سارتر تو این نمایشنامه ضمن تجلیلی که میخواسته از گروههای مقاومت فرانسوی تو طول جنگ جهانی دوم داشته باشه، سعی کرده حالات اگزیستانسیال افراد در مواجهه با مرگ و زندگی رو هم به تصویر بکشه. از این منظر خیلی نمایشنامه مغتنمیه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.