یادداشت مهران بلوری

        وقتی صحبت از پیوند بین روان‌شناسی و فلسفه می‌شه، اصولاً چیزهایی مثل رواقی‌گری، فلسفه‌ی علم (که در واقع فلسفه‌ی علوم تجربی‌ای مثل فیزیک هست)، اگزیستانسیالیسم و این چیزها به ذهن می‌رسن. ولی می‌شه به این فکر کرد که می‌شه از خود «فلسفه‌ی روان‌شناسی» حرف زد: شاخه‌ای از فلسفه –یا شاید هم روان‌شناسی؟– که به مسائل مربوط به رشته‌ی روان‌شناسی می‌پردازه. یعنی مثلاً به این می‌پردازه که پدیده‌های روان‌شناختی (مفاهیمی مثل عزت نفس، اختلال روانی، حافظه و این‌ها؛ نه الزاماً آگاهی)، از چه جنسی‌اند، چه صفاتی دارن و غیره (اصطلاحاً می‌شه این رو «هستی‌شناسی روان‌شناسی» در نظر بگیریم). یا مثلاً فلسفه‌ی روان‌شناسی می‌تونه به این فکر کنه که چه روشی برای مطالعه‌ی این پدیده‌های روانی مناسب‌اند. خب، این کتاب دقیقاً تو این معنا از فلسفه‌ی روان‌شناسی حرف می‌زنه و، به واقع هم یکی از معدود آثار این حوزه است (حتی در زبان انگلیسی).
هره فیلسوف پرکاری بود که وقتی در دهه‌ی ۱۹۷۰ وارد فضای رشته‌های روان‌شناسی اجتماعی و این‌ها شد، به این نتیجه رسید که این رشته‌ها از اساس مشکلات جدی روش‌شناسانه و غیره دارن. کلیت استدلالش هم این بود که اون روش‌هایی که روان‌شناسان ازشون استفاده می‌کردن، واقعا نمی‌تونن دانش دقیقی رو درباره‌ی مسائل روان‌شناختی به دست بده و از همین‌جا بود که بخش زیادی از کارهای آتی‌اش رو صرف پرداختن به روان‌شناسی از منظر فلسفی کرد. حاصل این کار این شد که هره بدل به یکی از بزرگان روان‌شناسی گفتمانی شد که مبنای کاملا متفاوتی رو از جریان غالب روان‌شناسی (مبتنی‌بر علوم طبیعی) داره. حالا توی این کتاب، هره سعی کرده طرحی رو برای روان‌شناسی به دست بده که اولا از نظر فلسفی قابل دفاع باشه و دوم، بتونه بین این انواع متفاوت روان‌شناسی (گفتمانی و عصب‌شناختی) پیوند برقرار کنه. فارغ از قوت و ضعف استدلالش، عمیقاً کتاب فوق‌العاده و بصیرت‌زایی هست. اگه به مباحث فلسفی رشته‌ی روان‌شناسی –تو اون معنایی که گفتم– علاقه‌مندید، حتماً بخونین.
      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.