یادداشت آگاتاهد.
1404/1/14
پارسال بود که کیلمنی رو خریدم. بعد از خوندن دو فصل نتونستم ادامهاش بدم، و از این اتفاق ترسیدم! چرا؟ چون کار هرروزم خوندن صدبارهی کتابهای مونتگمری بود و اینکه اینقدر راحت میتونستم کتاب رو نصفه ول کنم نشونهی یکی از این دوتا گزینه بود: یا سلیقه من عوض شده یا این کتاب ضعیفه. تقریبا مطمئن بودم جواب اولیه، برای همین ترسیدم که نظرم نسبت به کتابای آنی و امیلی و.. که دوستای خوبم بودن عوض شه، برای همین تا اواخر ۱۴۰۳ سراغ هیچ کدوم از کتاباش نرفتم. وقتی اواخر اسفند کلاف سردرگم رو خوندم فهمیدم سلیقه من عوض نشده و مونتگمری هنوزم همون نویسندهی قدر توی ذهنمه. پس حتما این کتاب ضعیف بوده که اینقدر زد تو ذوقم.. "کیلمنی بانوی باغ" یه عاشقانهی کلیشهای بود، جوری که بعد از فهمیدن کلیت داستان میتونین تا ته داستان رو حدس بزنین. احتمال اینکه موقع خوندن ریدینگ اسلامپ شین خیلی زیاده. بعید میدونم بعدا هم بخوام به کسی توصیهاش بکنم، این کتاب ضعیفترین کتاب مونتگمری بود که خوندم. جوری که انگار بقیه رو یه نفر دیگه نوشته! پ.ن: امیدوارم کسی مونتگمری رو با این کتاب مقایسه نکنه، همین:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.