یادداشت ریحانهفلاح
1403/8/12
(یادداشت من داستان کتاب را فاش نمیکند اما به جزییاتی از آن اشاره میکند.) معمولا از کتابهای فانتزی به دور هستم و کمتر به سراغشان میروم. این کتاب را هم به پیشنهاد یکی از دوستانم خواندم که معتقد بود با روحیهی من هم خوانی دارد. که البته پس از اتمام کتاب، سرزنشی مفصل نصیبش شد. :) داستان در مورد دختریست به نام پنبه، که با پدرش در محلهی ماهی فروشها زندگی میکنند. به زندگی عادی خود مشغولند تا روزی که همهچیز تغییر میکند. بهتر است اتفاقاتی که برای پنبه میافتد را خودش برایتان تعریف کند. موضوع و خلاقیت نویسنده واقعا قابل ستایش بود و جزء معدود کتابهایی با ژانر فانتزی بود که از آن خوشم آمد. تصویرگری داستان فوقالعاده بود. این را کسی به شما میگوید، که از عکس دار بودن کتابها متنفر است. چون معتقدم در کتابها، این خواننده است که باید شخصیتها و موقعیتها را تصور کند و تصویر اینکار را خراب میکند. اما روی این تصویرگری، به هیچ عنوان نمیتوانم عیبی بگذارم. اسم و عنوان کتاب واقعا زیبا بود. اولین چیزی که یک خواننده از کتاب میبیند یا میشنود، اسم آن است. و من میگویم اسم خوب، یک برگه برندهی خوب برای نویسنده است. شخصیت پردازی تحسین برانگیز بود. ویژگیهای آنها، داستان زندگیشان و همه و همه آنها را عالی کرده بود. غافلگیریهای داستان، لایق ایستاده تشویق کردن هستند. درست زمانی که انتظارش را ندارید، به سراغتان میآید و شما را شگفتزده میکند. طوری رکب میخورید که باورتان نمیشود. تنها نکته پایان عجیب و غریبش بود. خورد تو ذوقم انگار. حس کردم در سفینهای هستم که تا نزدیکیهای زمین آمده و حالا بوم! یکهو منفجر میشود و تمام تلاشم رو هوا مانده! برای همین پنج ستارهی کامل را نگرفت. وگرنه اصلا مگر میشد از این کتاب ایرادی هم پیدا کرد؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.