یادداشت علیرضا فراهانی
5 روز پیش
اینگونه مینویسم که کتاب Behemoth, or The Long Parliament، که پس از مرگ هابز منتشر شد، روایت فلسفی تاریخی او از بحران سیاسی قرن هفدهم و جنگ داخلی انگلستان است. هابز در این اثر، با شیوهای دیالوگی و تمثیلی، سقوط نظم سلطنتی و پیدایش هرجومرج سیاسی را بازخوانی میکند. در این بستر، پارلمان بهعنوان بازیگری کلیدی ظاهر میشود؛ نهادی که به زعم هابز، با عبور از حدود مشروعیت خود، زمینهساز فروپاشی نظم اجتماعی و ظهور آشوب شد. هابز، برخلاف بسیاری از لیبرالهای پس از خود، نگاه انتقادی و عمیقی به پارلمان دارد. در بهیموت، او پارلمان را نه تجسم اراده عمومی، بلکه نهادی میبیند که در بزنگاههای تاریخی، میتواند دچار افراط، عوامزدگی و تسلیم در برابر امواج تودهای شود. در روایت او، پارلمان طولانی (Long Parliament) با به چالش کشیدن اقتدار سلطنت، رشته نظم را گسست و به جای ساختن، به ویرانگری دست یازید. از نظر هابز، پارلمان زمانی مشروع است که در چارچوب قراردادی که مردم برای ایجاد اقتدار مرکزی بستهاند عمل کند. اما هنگامی که این نهاد خود را منبع قدرت بداند و به مقابله با سلطه مشروع برخیزد، دیگر کارویژهاش را از دست میدهد. این نگاه، تجلی اندیشهی بنیادین هابز در لویاتان است: هر نهادی، از جمله پارلمان، تنها در پرتو اقتدار مرکزی معنا دارد؛ وگرنه به بهیموتی تبدیل میشود که جامعه را میدرد. هابز در Behemoth، بار دیگر تأکید میکند که قانون، تنها زمانی مشروع و نافذ است که از ارادهی حاکم واحد ناشی شود. در این نگرش، پارلمان نمیتواند منشأ قدرتی مستقل باشد، بلکه باید ابزاری در خدمت حاکم مقتدر باشد. هرگونه چندپارگی در منبع قانونگذاری، از نظر هابز، به هرجومرج، تفرقه و نهایتاً به جنگ داخلی میانجامد. او مینویسد که قانون مانند خطکش باید دقیق، روشن و دارای مرجع یگانه باشد. اگر پارلمان بخواهد خارج از فرمان حاکم تصمیمگیری کند، در واقع در حال بازتولید وضع طبیعی است که در آن هیچ توافق نهاییای در کار نیست. بنابراین، «اقتدار واحد» نزد هابز، نه صرفاً ترجیحی عملی، بلکه ضرورتی هستیشناختی برای بقاء نظم مدنی است. در نگاه هابز، قانونگذاری کاری تخصصی و فنی است که نباید در معرض احساسات عمومی و غوغای تودهای قرار گیرد. به همین دلیل، او پارلمان را بهمثابه خطری بالقوه برای ثبات سیاسی معرفی میکند، اگر که مهار نشده و از اقتدار مرکزی پیروی نکند. او آشفتگی سیاسی ناشی از عملکرد خودسرانه پارلمان طولانی را شاهدی تاریخی بر این ادعا میگیرد. هابز در Behemoth، گرایشهای دموکراتیک و مشارکتی را آماج نقد قرار میدهد. او باور دارد که مردم، بهطور طبیعی، نه تنها درک دقیقی از سیاست ندارند، بلکه بهراحتی توسط رهبران کاریزماتیک یا عوامفریب، تحریک میشوند. از اینرو، نهادهایی چون پارلمان، اگر به شکل کنترلنشده عمل کنند، میتوانند آلت دست نیروهای مخرب شوند و نظام اجتماعی را از درون متلاشی سازند. او با لحنی هشداردهنده مینویسد که هنگامی که طلاب، معلمان، واعظان و نظریهپردازان پارلمان را در برابر پادشاه مینشانند، در واقع بذر شورش و فتنه را میکارند. در اینجا، نقش پارلمان نه بهمثابه مجرایی برای اراده عمومی، بلکه بستری برای اغتشاش فکری و تشویش سیاسی ترسیم میشود. برای هابز، مشارکت تودهای بدون عقلانیت ساختاری، فاجعهبار است. این نگاه، در تضاد آشکار با فلسفه سیاسی لیبرال ـ دموکراتیک است که بعدها بر پایهی اندیشههایی چون نمایندگی، تفکیک قوا و گفتوگوی عمومی بنا نهاده شد. با این حال، هابز به شکلی پیشگویانه نشان داد که چگونه، در نبود سازوکارهای عقلانی و اقتدار مرکزی، دموکراسی میتواند به پوپولیسم و حتی فروپاشی منجر شود. بازخوانی Behemoth در قرن بیستویکم، ما را با پرسشهای اساسی روبهرو میسازد: حدود مشروعیت پارلمان چیست؟ چگونه میتوان از فروغلتیدن آن به ورطهی عوامزدگی جلوگیری کرد؟ و نسبت آن با اقتدار مرکزی چگونه باید تنظیم شود؟ در جهان امروز که بحرانهای سیاسی و رسانهای مشروعیت نهادهای قانونگذاری را به چالش کشیدهاند، هابز بار دیگر به گفتوگوی ما بازمیگردد. توماس هابز، هشدار میدهد که قانون، اگر در تعدد مراکز قدرت گم شود، به سلاحی برای تفرقه تبدیل میشود. این دیدگاه، امروزه در تحلیلهایی چون "دولت فرومانده" (failed state) یا "دولت در دولت" (deep state) بازتاب یافته است. هابز به ما میآموزد که قانون باید در قالب اقتداری شفاف، یگانه و قابلپاسخگویی اعمال شود؛ وگرنه مشروعیت خود را از دست میدهد. در عین حال، امروزه نظریهپردازانی چون نوربرتو بوبیو، یورگن هابرماس و حتی کارل اشمیت، در تلاشاند تا نسبت پیچیدهی قانون، اقتدار و مشارکت را از نو بازتعریف کنند. هابز، در این میان، همچون صدای مخالفی است که نظم را بر آزادی مقدم میداند و هشدار میدهد که فقدان اقتدار یگانه، جامعه را به کام بهیموت – هیولای هرجومرج – خواهد کشاند. هابز در بهیموت، با تحلیل تاریخی و فلسفی خود، به این نتیجه میرسد که تنها یک اقتدار مرکزی و مطلق میتواند از فروپاشی جامعه جلوگیری کند. او پارلمان را نهادی میداند که اگر از حدود وظایف خود فراتر رود، میتواند به عامل بیثباتی و جنگ داخلی تبدیل شود. دیدگاههای هابز، اگرچه در زمان خود بحثبرانگیز بودند، اما همچنان در تحلیلهای معاصر از بحرانهای سیاسی و نقش نهادهای قانونگذاری مورد توجه قرار میگیرند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.