یادداشت محمدقائم خانی

ریشه های آلمانی: نیچه، فروید، هوسرل، هایدگر، گادامر، کوهن
        برخی این کتاب را روایت بازپیدایی ریشه‌های آلمانی فرهنگ آلمانی فهمیده‌اند، انگار که این فرهنگ مشکلی پیدا کرده و باغبانی می‌خواهد با برگشت به ریشه‌ها، فرصت رشد شاخه جدیدی را فراهم کند. اما این کتاب، (هرچند که اصلاً کتابی تألیفی نیست)، بیشتر نشانگر باغبانی است که از کل میوه‌های فاسد درختی می‌هراسد و در پی آن است که با قطع تنه از بیخ، امکان رشد پاجوشی تازه را فراهم کند؛ پاجوشی که فقط از ریشه تغذیه بکند و لاغیر، ولی او با بررسی درست درخت، متوجه شده که امکان رشد هیچ پاجوشی وجود ندارد و صرفاً می‌توان به همین موجودیت فعلی درخت دل خوش کرد. اشتراوس به عنوان فیلسوفی سیاسی که بعد از جنگ جهانی به آمریکا رفته، می‌داند که لیبرال دموکراسی در باغ اندیشه خویش هیچ درختی غیر از این درخت آلمانی  ندارد، به همین دلیل هم به نعره‌های انگلوساکسون‌ها برای قطع درخت و پرورش بوته‌های کوچک تزئینی گوش فرا نمی‌دهد. این وسط گیر کرده که چه بکند؟ درخت را از بیخ بزند یا منتظر باغبانی بماند که بتواند شرایط رشد شاخه جدیدی را فراهم کند؟ 
البته که ما (خارج از این کتاب) می‌دانیم که او سعی می‌کرد راه حل دیگری پیدا کند. بعنی برود به باغ اندیشه گذشتگان، و از آن‌جا، از درختی که افلاطون کاشت و ارسطو و بعضی اخلافش بارورش کردند، شاخه تری برای قلمه زدن به باغ فعلی بیابد. اما این فعالیت‌ها در کتاب حاضر منعکس نیست، و مقالات این کتاب، تنها به وارسی درخت اندیشه در دنیای جدید پرداخته، جایی که هیچ درختی در آن نمانده جز نهیلیسم آلمانی، که آن هم میوه‌های فاسدش رغبتی در باغبان برای حفظ درخت ایجاد نمی‌کند.
      

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.