یادداشت SARA
1404/3/19
یازدهساله بودم که توی یه شب تاریک تمومش کردم. وقتی بهش فکر میکنم، مو بر تنم سیخ میشه! کتاب توصیف کاملی از واژهی کابوسه. بعد از حدود هشتسال، دوباره دلم خواست کتاب رو از کتابخونهی شهر امانت بگیرم و دنیای مبهم و ترسناک و تاریکش رو دوباره تجربه کنم. برای اون زمانِ من، رمان ترسناک و بسیار جالبی بود. از خوندنش پشیمون نیستم و البته، نمیدونم آیا اگه الان هم بخونمش، همون حس بهم القا خواهد شد یا نه! پ.ن: هنوز توتفرنگیهای گلخونه و صدای یخچال رو یادمه! :))))) ویرایش؛ ۳۰ تیرماه ۱۴۰۴ پس از دوباره خواندن کتاب بعد از ۷ سال: شکی در این نیست که داستان این کتاب یک کابوس به تمام عیاره. وقتی اومدم ویرایش بندیسم، توقع داشتم نقدهای مثبتی ببینم اما در مجموع کمتر کسی از داستان وهمناک نیما و اتفاقاتی که براش میافتاد راضی بود! اما من مثل قبل و شاید دوچندان بیش از قبل به این کتاب علاقمند شدم و نه تنها داستانش رو به عنوان یک روایت دیوانهکننده دوست داشتم، بلکه قلم نویسنده رو هم بسیار پسندیدم! اما گمون نمیکنم هرگز این کتاب رو به کسی پیشنهاد بدم علی الخصوص نوجوانها! فقط توصیه میکنم اگه دوست دارید ته یه چاه عمیق سر کنید و دیوانه ازش بیرون بیاید، حتما این کتاب رو بخونید! چیز عجیبی که برام وجود داشت، این بود که توی نقدها اغلب دنبال پیام برای داستان بودن. این نکته رو متذکر میشم که اغلب داستانهای ترسناک هدف با پیام خاصی ندارن و صرفا برای ایجاد احساس لذت بخش وهم در خواننده نوشته میشن! مطمئنا ما توی کابوس به دنبال پیام فلسفی خاصی نیستیم. در کل اگرچه اواسط کتاب کمی کسل کننده شده بود ولی من روایت رو دوست داشتم و نیما من رو یاد بچگیهای دیوانه کننده و کابوسها و رفتارهای خودم مینداخت!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.