یادداشت بی نام تو نامه کی کنم باز

        این کتاب تلاش خوبی برای جمع آوری آزمایشهای جدید در حوزه ی عصب‌شناسی شناختی و ساده نوشتن آن بوده و اگر میخواهید حوزه ی علوم اصاب شناختی را بشناسیدمیتواند معرفی کوتاهی باشد. ترجمه آن هم بسیار روان و عالیست. اما نقدهایی میتوان به این کتاب نوشت. 
ریچارد پسینگهام به شدت مخالف دوگانه انگاری و جداسازی ذهن از مغز است. او ذهن را برابر با مغز میبیند و نه چیزی متفاوت از آن؛ و در فصلهای مختلف به طرق مختلف به این موضوع تاکید میکند که موضوع آگاهی یک مسئله ی پیچیده در علم نیست و دیگر در دستان علم رام شده است. یا اینکه فلاسفه اشتباه میکنند. در فصلهای مختلف از جمله فصل ۱، ۳ و ۷ این موضوعات را تکرار میکند. 
مثلا در صفحات ۳۰ تا ۳۲ از این کتاب درباره پدیده کوربینایی صحبت کرده و نتایج مربوط به جایگاه آگاهی از اطلاعاتی که درون مغز است را شرح میدهد. درصورتی که این نویسنده در همین کتاب در مقوله ی افسردگی و موارد دیگر میگوید که جایگاه صرفا مکانی برای انجام یک عمل در مغز است و چرایی و چگونگی آن را شرح نمیدهد (صفحات ۱۵  تا ۱۷ و سپس در فصل ۹ به طور کامل این موضوع را توضیح میدهد که فعالسازی یک بخش از مغز در طی یک فرآیند نشان دهنده ی این نیست که این فرآیند ناشی از آن فعالیت است! و حتی اگر با قطع آن فعالیت،  آن فرآیند نیز پایان یافت باز هم صرفا میتواند دلیلی بر لازم بودنِ آن بخش از مغز برای آن عمل باشد و نه بر کافی بودنش!) با این همه؛ زمانی که به مقوله ی آگاهی میرسد آن را فهمیده شده فرض میکند و میگوید جایگاهی برای آن یافت شده است؛ درصورتی که تمامی نکته سنجی هایی که در مسائل دیگر مطرح کرده است را در این مورد نایدیده میگیرد. به نظر من نویسنده نتوانسته است بدون سوگیری یک کتاب علمی به معنای واقعی ارائه بدهد. 
      
13

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.