یادداشت نازنین مهدوی
1403/11/21
هر داستان حذابیت و کشش خاص خودش رو داشت و خوب تونسته بود خواننده رو میخکوب کنه. محور تمامی داستانها چگونگی امتداد جنگ در دوران پس از مرگ در میان آدمهای جنگزده است. خوبی کتاب این بود ک زندگی شهید یا اصلا شهید به عنوان مرکز ادبیات جنگی آنچنان اثری نداشت بلکه به فرآیندهای بازگشتن افراد جنگزده به زندگی روزمره توجه شده بود . رفتارهای کوچک و ناچیزی که شاید به جشم نیاید ولی پس از جنگ قهرمانان آن دوران رو به افرادی بیرون از از تاریخ و نظم بدل میکند و انگار پس از ادای دین به مردم جور دیگری باید خود را هزینه مردم و ادبیات مردمسالاری کنند.(داستان بازگشت از همین کتاب) از آنجا که شهید و شخصیت محوری در کتاب دیده نمیشود، حضور پررنگ خانواده را شاهد هستیم. چگونه جنگ و انسانهای جنگزده باعث تغییر ساختار خانواده میشود.(بنبست) جنگ و عشقهای ناسرانجام هم در لابهلای همه داستانها وجود دارد. تقدسزدایی از رزمنده هم با ورود به جزئیترین بخشهای زندگی شهدا به مثابه یک انسان عادی و معمولی روح کلی کتاب را به خود اختصاص داد. نکته آخر هم کمرنگ بودن مذهبی به مثابه ایدئولوژی انسجام بخش در حرکت ب سوی جبهههای جنگ است. خانواده رزمندگان به عنوان نخستین محل جامعهپذیری آنان نیز کمتر رنگ و بوی اسلامِ فقهیِ ایدئولوژیک دارد و بیشتر همان نماز روزه تکرار شده است و این تمایز با سایر کتابهای جبهه و جنگ که سعی در بازنمایی هر چه حزباللهیتر از خانوادههای رزمندگان و شهدا دارد، جالب بود. دوست داشتم بتونم پست بذارم ولی این امکان برای من فراهم نیست. اما درکل نظر شخصی من به عنوان دانشجوی جامعهشناسی که یک روزهایی ازدحامِ نظریه نفسمان را بهرشماره میاندازد و اضطراب جاماندن از نظریه پردازان خوابمان را با جالش مواجه میکند این است که داستانها همچنان حرف اول را میزنند. رمان نه به عنوان پیش یا پس جامعهشناسی اهمیت دارد. چرا که طبق برآورد شخصی من نظریهها هم صورتبندی تئوریک روزمره و عمل انضمامی ادمیان هستند. پس قصهها بهتر میتوانند الگوها را در تارو پودِ شخصیتها پنهان کنند و برملا کننده باشند. ببخشید پرحرفی شد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.